میرسامانلغتنامه دهخدامیرسامان . (اِ مرکب ) (اصطلاح دیوانی ) رئیس دیوان . (ناظم الاطباء). همان است که در هندوستان خان سامان گویند. (آنندراج ) : گرچه خط راه تبسم به لبش تنگ گرفت میرسامان نگه عشوه طراز است هنوز.آفرین لاهوری .
امیرسامانفرهنگ نامها(تلفظ: amir sāmān) (عربی ـ فارسی) (به مجاز) حاکم و امیری که امور او به سامان باشد ، پادشاهی که متصف به قوت و توانایی باشد.