میل خرپاtruss rodواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای متصل به سرهای تیر خرپایی که کُرنش ناشی از فشار روبهپایین را انتقال میدهد
پوشانش قالبmould coating, mould facing, mould dressingواژههای مصوب فرهنگستانایجاد پوششی مقاوم بر روی قالبهای عموماً ماسهای برای جلوگیری از برهمکنشهای حرارتی یا شیمیایی یا فیزیکی مواد مذاب و قالب
بازار بزرگmall, shopping mallواژههای مصوب فرهنگستانفضایی سرپوشیده یا سرباز که خودرو اجازة رفتوآمد در آن ندارد و دربردارندة شمار بسیاری مغازه و فروشگاه و غذاخوری است
میللغتنامه دهخدامیل . [ م َی ْ ی ِ ] (ع ص ) مرد بسیارمال . ج ، مالة. (منتهی الارب ، ماده ٔ م ول ) (ناظم الاطباء). مَوِّل . (منتهی الارب ).
میللغتنامه دهخدامیل . [ م ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مائل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مائل شود.
میللغتنامه دهخدامیل . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خرقان شهرستان ساوه ، واقع در 14 هزارگزی شمال ساوه و 7هزارگزی راه عمومی با 255 تن سکنه آب آن از رودخانه ٔ علیشار و راه آن مالرو است .
میللغتنامه دهخدامیل . (ع اِ) هر آلت فلزی باریک و بلند. میله .- میل انگشتر ؛ میلی است فلزی مخروطی شکل که به وسیله ٔ آن حلقه ٔ انگشتر را بزرگ و یا صاف می کنند. (یادداشت لغت نامه ).- میل سوپاپ ؛ در اصطلاح مکانیکی محوری است که دارای برآمدگ
دایمیللغتنامه دهخدادایمیل . (اِخ ) نام قصبه ای در 219 هزارگزی جنوب مادریددر ایالت چودادریال اسپانیا. (قاموس الاعلام ترکی ).
درخمیللغتنامه دهخدادرخمیل . [ دُ رَ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ). داهیه . (اقرب الموارد). درخمین . درخبین . درخبیل . || (ص ) مرد سست رو گران سر. (منتهی الارب ).
درشمیللغتنامه دهخدادرشمیل . [ دَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درتازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در80 هزارگزی خاور مشیز و سه هزارگزی جنوب راه مالرو راین به چهار طاق ، با 100 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از
دمامیللغتنامه دهخدادمامیل . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دُمَّل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). ج ِ دمل ، نوعی از ریش یا عام است . (آنندراج ). رجوع به دمل شود.
حدیث کمیللغتنامه دهخداحدیث کمیل . [ ح َ ث ِ ک ُ م َ ] (اِخ ) ابن زیاد. حدیثی است معروف از ساخته ٔ عرفا که به علی منسوب کرده اند و چنین آغاز شود: «ما لک و الحقیقة» و آنرا شرحها نوشته اند.