مینوفشلغتنامه دهخدامینوفش . [ ف َ ] (ص مرکب ) بهشت مانند : شد برون از سرای مینوفش سر سوی خانه کرد با دل خوش .نظامی (هفت پیکر).
منافجلغتنامه دهخدامنافج . [ م َ ف ِ ] (ع اِ)لته پاره ها که بدان زنان سرین را کلان گردانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بالشتک هایی که زنان بدانها سرین را کلان گردانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منفوشلغتنامه دهخدامنفوش . [ م َ ] (ع ص ) پشم زده . (مهذب الاسماء). پنبه و پشم زده ، ای به کمان ندافی ازهم پاشیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ندیف . مندوف . حلیج . محلوج . فلخیده . فلخمیده . غاژده . واخیده . شیده . زده (پنبه و پشم ). (یادداشت مرحوم دهخدا).- عهن منفوش
منافسدیکشنری عربی به فارسیرقيب , هم چشم , حريف , هم اورد , هم چشمي کننده , نظير , شبيه , هم چشمي , رقابت کردن
مَنفُوشِفرهنگ واژگان قرآنزده شده (کلمه منفوش از مصدر نفش است ، که به معناي شيت کردن پشم است يا با دست و يا با کمانچه حلاجي ، و يا با چيز ديگر)
فشلغتنامه دهخدافش . [ ف َ] (پسوند) بصورت پسوند تشبیه در آخر کلمات می آید:- ارمنی فش ؛ کافر. بی دین . نامسلمان : به دست یکی بدکنش بنده ای پلید ارمنی فش پرستنده ای . فردوسی .- اژدهافش <