فراکِشَند مِهین میانگینmean high-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فراکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند مِهین میانگینmean low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند فروتر مِهین میانگینmean lower low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندهای فروتر در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
مینگذارmine layer, mine planter shipواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که ویژۀ مینگذاری طراحی و ساخته شده است
مینmine 2واژههای مصوب فرهنگستانافزارهای حاوی مقداری مواد منفجره که برای نابود کردن یا آسیب رساندن به وسایل نقلیه زمینی و دریایی و هوایی یا افراد به کار میرود * مصوب فرهنگستان اول
ملتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی امت، خلق، مردم ملیت امم، ملل سازمان ملل متحد ملیگرایی، ناسیونالیسم، میهندوستی مردمشناسی، مردمنگاری گروه اجتماعی▲
میهن پرستیلغتنامه دهخدامیهن پرستی . [ هََم ْ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) صفت و عمل میهن پرست . وطن پرستی . وطن دوستی . میهن دوستی . وطنخواهی . و رجوع به میهن پرست شود.
حب الوطنلغتنامه دهخداحب الوطن . [ ح ُب ْ بُل ْ وَ طَ ] (ع اِ مرکب ) وطن پرستی . میهن دوستی : در سفر گر روم بینی یا ختن از دل تو کی رود حب الوطن . مولوی .حب الوطن من الایمان . (حدیث ).
حبلغتنامه دهخداحب . [ ح ُب ب ] (ع اِ) مهر. دوستی . وُدّ. وِداد. مودّت . محبت . دوست داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ) (زوزنی ).دوست ناک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مقابل بغض . دشمنی . دشمنانگی : در حب خدا و رسول و آلش معروف چو خورشید بر زوالم .<br
میهنلغتنامه دهخدامیهن . [ هََ ] (اِ) وطن و مسکن و مقام و زادبوم و بنگاه و آرامگاه . (ناظم الاطباء). خانمان و وطن و زادبود. (از لغت فرس اسدی ). جای آرام و بنگاه و زادبوم . زادبوم . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). جای آرام و خان مان و زادبود. (فرهنگ اوبهی ) : اگر دو
شمیهنلغتنامه دهخداشمیهن . [ ش َ هََ ] (اِخ ) از دیه های مرو است و محمدبن عبداﷲ... شمیهنی بدانجا منسوب است . (از انساب سمعانی ).
کشمیهنلغتنامه دهخداکشمیهن . [ ک ُ م َ هََ ] (اِخ ) قریتی است عظیم از قراء مرو. (از یاقوت ). شهری است به خوارزم . (یادداشت مؤلف ) : به کشمیهن آمد بهنگام روزچو برزد سر از کوه گیتی فروز. فردوسی .بتدبیر نخجیر کشمیهن است شب و روز دست
میهنلغتنامه دهخدامیهن . [ هََ ] (اِ) وطن و مسکن و مقام و زادبوم و بنگاه و آرامگاه . (ناظم الاطباء). خانمان و وطن و زادبود. (از لغت فرس اسدی ). جای آرام و بنگاه و زادبوم . زادبوم . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). جای آرام و خان مان و زادبود. (فرهنگ اوبهی ) : اگر دو
هم میهنلغتنامه دهخداهم میهن . [ هََ هََ ] (ص مرکب ) هم وطن . همخاک . دو تن که از یک کشور باشند. ج ، هم میهنان .
جرمیهنلغتنامه دهخداجرمیهن . [ ج ُ هََ ] (اِخ ) از قرای مرو است و در قسمت اعلای آن بلد قرار دارد. (از معجم البلدان ).