مقشولغتنامه دهخدامقشو. [ م َ ش ُوو ] (ع ص ) پوست بازکرده و گویند عدس مقشو؛ ای مقشور و مَقشی ّ مانند آن است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوست دورکرده . مقشور. (ناظم الاطباء).
مقصولغتنامه دهخدامقصو. [ م َ ص ُوو ] (ع ص ) جمل مقصو؛ شتر بریده گوش . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شتری که کنار گوش وی اندکی بریده شده باشد. جمل مقصی نیز مانند آن است . (از اقرب الموارد). مقصوة. (ناظم الاطباء). و رجوع به همین کلمه شود.
مکسولغتنامه دهخدامکسو. [ م َ س ُوو ] (ع ص ) جامه پوشیده ٔ بالباس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
مقاسالغتنامه دهخدامقاسا. [ م ُ ](از ع ، اِمص ) تحمل رنج و سختی . مقاسات : هله منشین و میاسا بهل این صبر و مواسابگزین جهد و مقاسا که چو دیگم به شرر بر.مولوی (دیوان کبیر چ فروزانفر ج 3 ص <span class="hl" dir=