ناحسابیلغتنامه دهخداناحسابی . [ ح ِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، کسی که به حق راضی نشود. کسی که به حرف حساب گردن ننهد.- آدم ناحسابی ؛کسی که حق و حساب نمیداند. که حرف حساب نمی زند. آشفته کار. زورگو. مقابل حسابی . رجوع به حسابی شود.- حرف ناحسابی </s
ناحسابی کردنلغتنامه دهخداناحسابی کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حق و حساب رعایت نکردن . زور گفتن . بدحسابی کردن .
ناحسابی کردنلغتنامه دهخداناحسابی کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حق و حساب رعایت نکردن . زور گفتن . بدحسابی کردن .
حسابیلغتنامه دهخداحسابی . [ ح ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حساب . فرد کامل . هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. (آنندراج ): آدم حسابی . زن حسابی . نجار حسابی . طبیب حسابی : حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست . ظهوری
ناحسابی کردنلغتنامه دهخداناحسابی کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حق و حساب رعایت نکردن . زور گفتن . بدحسابی کردن .