ناخشنودلغتنامه دهخداناخشنود. [ خ ُ ] (ص مرکب ) ناراضی . (ناظم الاطباء). ناخرسند. آنکه خشنود و راضی نیست : همی روی و من از رفتن تو ناخشنودنگر بروی منا تامرا کنی بدرود. فرخی .مرو که گر بروی باز جان من برودمن از تو ناخشنود و خدای ناخ
ناخشنودفرهنگ فارسی عمیدناراضی: ◻︎ آنکه بسیار یافت ناخشنود / وآنکه اندک ربود ناخرسند (مسعودسعد: ۴۸۴).
ناخشنود شدنلغتنامه دهخداناخشنود شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخط. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ناراضی شدن . خشمگین شدن .
ناخشنودیلغتنامه دهخداناخشنودی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) عدم رضایت . ناپسندی . (ناظم الاطباء) (زوزنی ) : که برگ هر غمی دارم در این راه ندارم برگ ناخشنودی شاه . نظامی .روزی از ناخشنودی عاملان یا تقصیری و بدخدمتی که صادر شد از اهالی آن خشم گ
ناخشنودیدیکشنری فارسی به انگلیسیdisapprobation, discontent, displeasure, dissatisfaction, frown, objection, offense, resentment
ناخشنود شدنلغتنامه دهخداناخشنود شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخط. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ناراضی شدن . خشمگین شدن .
ناخشنودیلغتنامه دهخداناخشنودی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) عدم رضایت . ناپسندی . (ناظم الاطباء) (زوزنی ) : که برگ هر غمی دارم در این راه ندارم برگ ناخشنودی شاه . نظامی .روزی از ناخشنودی عاملان یا تقصیری و بدخدمتی که صادر شد از اهالی آن خشم گ