ناخلیلغتنامه دهخداناخلی . [ خ ِ ] (اِخ ) عمربن محمدالناخلی الصوفی ، مکنی به ابوالقاسم . از مردم بغداد بود و در دمشق سکونت گزید. وی از ابوالحسن المالکی و جز وی حدیث کند و ابونصر عبدالوهاب بن عبداﷲ المزنی الدمشقی از او روایت دارد. (الانساب سمعانی ).
ناخللغتنامه دهخداناخل . [ خ ِ ] (ع ص ) آن که می بیزد. (ناظم الاطباء). هذاالاسم لمن ینخل الدقیق . (سمعانی ). || ناخل الصدر؛ ناصح .(منتهی الارب ). ناصح و نصیحت کننده . (ناظم الاطباء).
نوخاللغتنامه دهخدانوخال . [ ن َ / نُو ] (اِ مرکب ) خالی سپید که بر ناخن افتد. فوفه . وَبَش . (یادداشت مؤلف ).
ناخلیدهلغتنامه دهخداناخلیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نخلیده . فرونشده . مقابل خلیده . رجوع به خلیده شود.
ناخلیدهلغتنامه دهخداناخلیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نخلیده . فرونشده . مقابل خلیده . رجوع به خلیده شود.
مناخلیلغتنامه دهخدامناخلی . [ م َ خ ِ خلی ی ] (ع ص نسبی ) غربال گر. (مهذب الاسماء). سازنده ٔ پرویزن . (ناظم الاطباء). رجوع به منخل و مناخل شود.