ناخوش آوازلغتنامه دهخداناخوش آواز. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنکه آواز وی مطبوع نباشد. (ناظم الاطباء). بدصدا. بدآواز. که صوتی منکر و گوش خراش دارد. که آوازش دلنشین و دلپذیر نیست . که خوش آواز نیست : اگر مهمان تست این ناخوش آوازمرا
ناخوشلغتنامه دهخداناخوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) دلتنگ . ناشادمان . آزرده . رنجیده . ناخشنود. ناراضی . (ناظم الاطباء). ناراضی . غمگین . (فرهنگ نظام ). نژند. غمین . ناپدرام . که خوش نیست : در آن جای جای تو آتش بودبه دنیا دل
ناخوش آوازیلغتنامه دهخداناخوش آوازی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) ناخوش آواز بودن . آواز منکر داشتن . آواز خوش نداشتن . صفت ناخوش آواز.
بدآوازلغتنامه دهخدابدآواز. [ ب َ ] (ص مرکب ) ناخوش آواز. آنکه صدای بد دارد : در آن میان مطربی دیدم بدآواز. (گلستان ).
فریاد رسیدنلغتنامه دهخدافریاد رسیدن . [ ف َرْ یا رَ / رِ ](مص مرکب ) کمک کردن . یاری کردن . به داد کسی رسیدن . به فریاد رسیدن . به فریاد کسی گوش دادن : اگر مهمان توست این ناخوش آوازمرا فریاد رس زین میهمانت . ناصر
کریهلغتنامه دهخداکریه . [ ک َ ] (ع ص ) ذوالکراهة. (اقرب الموارد). قبیح و ناپسند داشته . (ناظم الاطباء). ناپسند و ناخوش داشته . (منتهی الارب ). رویی که دشوار بود دیدن آن از زشتی . (از مهذب الاسماء). زشت . ناپسند. ناخوش داشته . ناگوار. ناپاک . نفرت انگیز. چرکین . (ناظم الاطباء).مکروه . شنیع. نا
خوش آوازلغتنامه دهخداخوش آواز. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوش صدا. خوش الحان . خوش نغمه . خوش نوا. (یادداشت مؤلف ) : و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).یکی پای کوب و دگر چنگ زن سدیگ
ناخوشلغتنامه دهخداناخوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) دلتنگ . ناشادمان . آزرده . رنجیده . ناخشنود. ناراضی . (ناظم الاطباء). ناراضی . غمگین . (فرهنگ نظام ). نژند. غمین . ناپدرام . که خوش نیست : در آن جای جای تو آتش بودبه دنیا دل
ناخوشلغتنامه دهخداناخوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) دلتنگ . ناشادمان . آزرده . رنجیده . ناخشنود. ناراضی . (ناظم الاطباء). ناراضی . غمگین . (فرهنگ نظام ). نژند. غمین . ناپدرام . که خوش نیست : در آن جای جای تو آتش بودبه دنیا دل