نادر محمدلغتنامه دهخدانادر محمد. [ دِ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) چهارمین فرمانروا از سلسله ٔ امرای جانی یا هشترخانی بخاراست . وی از سال 1050 تا 1057 هَ . ق . بر ولایات سمرقند و بخارا و فرغانه و بدخشان و بلخ حکومت کرد و به سال <span c
سمتالقدمnadir, nadir pointواژههای مصوب فرهنگستاننقطهای بر روی کرة آسمان که وارون قطری سرسو است و در آن راستای خط شاقول در زیر سطح افق با کرة آسمان تلاقی میکند متـ . پاسو
نادرلغتنامه دهخدانادر. [ دِ ] (ع ص ) اسم فاعل از ندر.(اقرب الموارد). رجوع به ندر شود. || (اِ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است . (از منتهی الارب ). رجوع به اندر شود. || خر وحشی . (از اقرب الموارد). || النادر من الجبل ؛ ما خرج منه و برز. (اقرب الموارد). نادرالجبل ؛ آنچه بیرون می آید از ک
ناذرلغتنامه دهخداناذر. [ ذِ ] (اِخ ) از نامهای مکه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ناپذیرلغتنامه دهخداناپذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) ناپذیرنده . نپذیرنده . ناپذیرا. که قابل نیست . که نمی پذیرد. که قبول نمی کند.ترکیب ها:- آشتی ناپذیر . اجتناب ناپذیر. اصلاح ناپذیر.امکان ناپذیر. اندرزناپذیر. انکارناپذیر. انعکاس ناپذیر. پندناپذیر. تزلزل ناپذیر. جبران ن
مدرسلغتنامه دهخدامدرس . [ م ُ دَرْ رِ ] (اِخ ) محمدعلی بن محمد طاهربن نادر محمد تبریزی معروف به مدرس ، از دانشمندان و مؤلفان متأخر است . تألیفات او بدین شرح است : 1- حیاض الزلائل فی ریاض المسائل . 2- الدر الثمین أو دیوان
نادرلغتنامه دهخدانادر. [ دِ ] (ع ص ) اسم فاعل از ندر.(اقرب الموارد). رجوع به ندر شود. || (اِ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است . (از منتهی الارب ). رجوع به اندر شود. || خر وحشی . (از اقرب الموارد). || النادر من الجبل ؛ ما خرج منه و برز. (اقرب الموارد). نادرالجبل ؛ آنچه بیرون می آید از ک
نادردیکشنری عربی به فارسیکم , نادر , کمياب , رقيق , لطيف , نيم پخته , اندک , تنگ , قليل , ندرتا , غير عادي , غير متداول , غيرمعمول
نادرفرهنگ فارسی عمید۱. کمیاب.۲. (اسم، صفت) بیهمتا.۳. عجیب؛ شگفت.۴. ویژگی چیزی که بهندرت اتفاق میافتد.۵. (قید) بهندرت.
نادردیکشنری فارسی به انگلیسیinfrequent, one-off, rara avis, rare, recherché, scarce, singular, uncommon, unique, unusual
خنادرلغتنامه دهخداخنادر. [ خ َ دِ ] (ع اِ) ج ، خندریس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
حنادرلغتنامه دهخداحنادر. [ ح ُ دِ ] (ع ص ) رجل حنادرالعین ؛ مرد تیزنظر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
نادرلغتنامه دهخدانادر. [ دِ ] (ع ص ) اسم فاعل از ندر.(اقرب الموارد). رجوع به ندر شود. || (اِ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است . (از منتهی الارب ). رجوع به اندر شود. || خر وحشی . (از اقرب الموارد). || النادر من الجبل ؛ ما خرج منه و برز. (اقرب الموارد). نادرالجبل ؛ آنچه بیرون می آید از ک
کنادرلغتنامه دهخداکنادر. [ ک ُ دِ ] (ع ص ) کُندُر. مرد کوتاه درشت سطبراندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). مرد زشت . (مهذب الاسماء). مرد کوتاه درشت و مرد سطبراندام . (ناظم الاطباء). || خر بزرگ جثه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قنادرلغتنامه دهخداقنادر. [ ق َ دِ ] (اِخ ) محله ای است به اصفهان . گروهی از محدثان از آنجا برخاسته اند. (از لباب الانساب ). و رجوع به معجم البلدان شود.