نارایجلغتنامه دهخدانارایج . [ ی ِ ] (ص مرکب ) نارائج . متاعی که قابل فروختن و داد و ستد نباشد. (ناظم الاطباء). || پولی که رایج و روان نبود. (ناظم الاطباء). که نارواج است . که رایج نیست . پولی که رواج ندارد و در جریان نیست . که از رواج افتاده است . ناروا. || بازار کاسد و کساد. (ناظم الاطباء). بی
نارائجلغتنامه دهخدانارائج . [ ءِ ] (ص مرکب ) که رائج نیست . نارواج . کاسد. کساد. مقابل رائج . نارایج . رجوع به نارایج شود.
نگارشلغتنامه دهخدانگارش . [ ن ِ رِ ] (اِمص ، اِ) نگاشتن . (آنندراج ). اسم و حاصل مصدر از نگاشتن . (یادداشت مؤلف ). نقش کردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || تحریر. نوشتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || انشاء. (یادداشت مؤلف ). || نقش و نگار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رسم . (ناظم الاط
نورپاشلغتنامه دهخدانورپاش . (نف مرکب ) نورپاشنده . نورافکن . نورافشان . پرتوافکن : چگونه شوم بر دری نورپاش که باشد بر او این همه دورباش .نظامی .او ز چهره بر سر من نورپاش من ز شادی زیر پایش اشکبار. اشرفی (از
ناارزلغتنامه دهخداناارز. [ اَ ] (ص مرکب ) نیرزنده . بی ارزش . بی بها. که ارزش ندارد : جوان چیز بیند پذیرد فریب به گاه درنگش نباشد شکیب ندارد زن و زاده و کشت و ورزبچیزی نداند ز ناارز ارز. فردوسی .سخنهای من چون شنیدی بورزم
نپراشلغتنامه دهخدانپراش . [ ن َ ] (اِ) بمعنی ذکا باشد، و آن صنعت استخراج نتایج است به آسانی . (برهان قاطع) (آنندراج ). ذکاوت . قوه ای که بدان به آسانی میتوان حل معما کرد و از مسائل مشکل نتیجه گرفت . (از ناظم الاطباء). ظاهراً برساخته ٔ فرقه ٔ آذر کیوان است و ممکن است تصحیفی در «نبراس » عربی بمع
نارائجلغتنامه دهخدانارائج . [ ءِ ] (ص مرکب ) که رائج نیست . نارواج . کاسد. کساد. مقابل رائج . نارایج . رجوع به نارایج شود.