ناچسبلغتنامه دهخداناچسب . [ چ َ ] (نف مرکب ) ناچسپ . که نچسبد. که چسبنده نیست . نچسب . رجوع به نچسب و ناچسپ شود: فلانکس ناچسب است . مرد ناچسبی است . رجوع به نچسب شود.
ناشبلغتنامه دهخداناشب . [ ش ِ ] (ع ص ) مرد با تیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه تیر با خود دارد. الذی معه نشاب .(معجم متن اللغة). مردی که دارای تیر باشد. (ناظم الاطباء). صاحب تیر. (المنجد). تیردار. || تیرانداز. (از معجم متن اللغة) . رامی . تیرانداز. (المنجد). || چسبنده و آویزان شونده . (نا
ناصبلغتنامه دهخداناصب . [ ص ِ ](ع ص ) برپا و قائم کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).برپای دارنده . قائم کننده . نصب نماینده . (ناظم الاطباء). آنکه چیزی را نصب و برپا می کند و می افرازد. || دشمن دارنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). آنکه متدین به بغض علی بن ابی طالب علیه السلام با
ناصبفرهنگ فارسی معین(ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برپا کننده ، نصیب کننده . 2 - دشمن دارنده . 3 - آن که علی بن ابی طالب (ع ) و خاندان او را دشمن دارد. 4 - عاملی که معمول خود را نصب دهد. ج . نواصب .
ناسبیلغتنامه دهخداناسبی . (اِخ ) تخلص داوید روس لوک ناقد و هزل نویس آمریکائی است . وی به سال 1833 م . در بینگهامتون به دنیا آمد و در سال 1888 م . دنیا را بدرود گفت .
دغفللغتنامه دهخدادغفل .[ دَ ف َ ] (اِخ ) ابن حنظلةبن زیدبن عبده ذهلی شیبانی ، مشهور به دغفل ناسب . از نسب شناسان عرب بود که در نسب شناسی بدو مثل زنند. و برخی گویند نام او حجر و لقبش دغفل بوده است . معاویه او را به تعلیم فرزندش یزید گماشته بود. دغفل به سال 65
ازهرلغتنامه دهخداازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عبدالحارث بن ضراربن عمرو الضبی . عالمی ناسب و از خطبای بنی ضبة حنظلةبن ضرار. وی درک اول اسلام کرد و عمری طویل یافت و یوم جمل را ادراک کرد. او را گفتند: مابقی منک ؟ گفت : اذکر القدیم و انسی الحدیث و اَرق باللیل و انام وسط القوم . (البیان و التبیین چ
ناسبیلغتنامه دهخداناسبی . (اِخ ) تخلص داوید روس لوک ناقد و هزل نویس آمریکائی است . وی به سال 1833 م . در بینگهامتون به دنیا آمد و در سال 1888 م . دنیا را بدرود گفت .
متناسبلغتنامه دهخدامتناسب . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) مشابه و مانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراخور. جور. سازوار.هماهنگ . موافق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شعار و دثار من متناسب باشد. (کلیله و دمنه ). اگر چه هر یک از این دو وزن در تجزیت مختلف است لکن در نظم
مناسبلغتنامه دهخدامناسب . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) مشاکل . مشابه . هم شکل . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دارای مناسبت و مشابهت و موافقت . (ناظم الاطباء) : چون صفت با جان قرین کرده ست اوپس مناسب دانش همچون چشم و رو. مولوی (مثنوی چ رمضان
نامتناسبلغتنامه دهخدانامتناسب . [ م ُ ت َ س ِ ] (ص مرکب ) ناجور. ناموافق . ناهمانند. نامتجانس : یارا بهشت صحبت یاران همدم است دیدار یار نامتناسب جهنم است . سعدی .رقیب نامتناسب چه اهل صحبت تست که طبع او همه نیش و تو سربسر نوشی .
تناسبلغتنامه دهخداتناسب . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) همدیگر پیوند شدن . (آنندراج ).با یکدیگر پیوند شدن . (ناظم الاطباء). باهم مناسبت داشتن . (غیاث اللغات ). باهم نسبت داشتن . نسبت یافتن با یکدیگر. خویش هم بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || تشا کل و تماثل . (اقرب الموارد). || وجود داشتن نسبت و رابطه ٔ میا