ناسیدلغتنامه دهخداناسید. [ س َی ْ ی ِ ] (ص مرکب ) در تداول دشنامی است سادات را. دشنامی است سادات علوی را. (یادداشت مؤلف ). که سید نیست . که نسب او درست نیست .
ناشدلغتنامه دهخداناشد. [ ش ِ ] (ع ص ) طالب . (معجم متن اللغة). منادی کننده . طلب کننده . (فرهنگ نظام ).او را ناشد نامند به خاطر برداشتن آواز در طلب چیزی . (از المنجد). || شناساننده . (فرهنگ نظام ) (از معجم متن اللغة) . معرف . (المنجد). || سوگندخورنده . (فرهنگ نظام ) . رجوع به نشاد شود.
ناشطلغتنامه دهخداناشط. [ ش ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از نشط.رجوع به نشط شود. || گاو نر وحشی که از زمینی به زمینی شود. (از اقرب الموارد). گاو نر دشتی که از جائی به جائی رود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (المنجد). || رونده از شهری به شهر دیگر. (فرهنگ نظام ). || مسأله ٔ فرعی که منشعب ش
ناصیتلغتنامه دهخداناصیت . [ ی َ] (ع اِ) ناصیة : و به یمن ناصیت مظفر و منصور بازگردم . (کلیله و دمنه ). رجوع به ناصیة شود.
ناسیدنلغتنامه دهخداناسیدن . [ دَ ] (مص ) بدوضع زائیده شدن . || بچه سقط کردن . || لنگیدن . || لاغر شدن . (ناظم الاطباء).
دروغیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط دروغین، دروغ، کاذب، الکی، مجعول، نادرست، بیقاعده، غلط، بیجا، ناسره جعلی، بدلی، ساختگی، مقلوب، قلابی مندرآوردی غیرواقعی ناسید، ناراست
نامسلمانلغتنامه دهخدانامسلمان . [ م ُ س َ ] (ص مرکب ) غیر مسلمان . که بر دین اسلام نیست : دریغا مسلمانیا که از پلیدی [ افشین ]نامسلمان اینها بایست کشید. (تاریخ بیهقی ص 173).ما گبر قدیم نامسلمانیم نام آور کفر و ننگ ایمانیم . <p
ناسیدنلغتنامه دهخداناسیدن . [ دَ ] (مص ) بدوضع زائیده شدن . || بچه سقط کردن . || لنگیدن . || لاغر شدن . (ناظم الاطباء).