ناصفةلغتنامه دهخداناصفة. [ ص ِ ف َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ناصف . (اقرب الموارد). رجوع به ناصف شود. || راه گذر آب . (مهذب الاسماء). آب رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجرای آب . (از اقرب الموارد). مجرای آب در وادی . (از معجم متن اللغة). ج ، نواصف . || سنگ بزرگ که در آب راهه و وادی با
ناصافیلغتنامه دهخداناصافی . (حامص مرکب ) ناصاف بودن . مصفا نبودن . زلال نبودن . || پاک و تمیز نبودن . چرکینی . آلودگی . || صاف و مستقیم نبودن . کج و معوج بودن . ناهمواری .
ناصفةالعمقینلغتنامه دهخداناصفةالعمقین . [ ص ِ ف َ تُل ْ ع َ ] (اِخ ) موضعی است در بلادبنی قشیر. (از معجم البلدان ).
ناصفةالشجناءلغتنامه دهخداناصفةالشجناء. [ ص ِ ف َ تُش ْ ش َ ] (اِخ ) موضعی است در طریق یمامه . (معجم البلدان ).
غراءلغتنامه دهخداغراء. [ غ َرْ را ] (اِخ ) (الَ ...) جائی است که در دیار ناصفه قرار دارد و ناصفة قُوَیرة در همین جاست : کأنهم ما بین الیه غُدوَةًو ناصفة الغراء هدی مُحَلَّل .تا آخر ابیات ، و به قول ابن الفقیه در پس ناحیه ٔ غراء ناحیه ٔ ذوالضروبة و در پس آن
عسعسلغتنامه دهخداعسعس . [ ع َ ع َ ] (اِخ ) جایگاهی است در بادیه . و گویند کوهی است طویل دریک فرسخی ماورای ضریة ازآن ِ بنی عامر. و آن را کوهی ازآن ِ بنی دُبَیر در بلاد بنی جعفربن کلاب دانسته اند که در پایه ٔ آن آب ناصفة واقع است . (از معجم البلدان ).- دارة عسعس ؛ ا
الیةلغتنامه دهخداالیة. [ اَل ْ ی َ ] (اِخ ) نام آبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از آبهای متعلق به بنی سُلَیم ، و اصمعی «ابن الیة» آورده است . شاعر گوید:و من یتداع الجو بعد مناخناو ارماحنا، یوم ابن الیة، یجهل کأنّهم ُ مابین الیة غدوةو ناصفة الغراء هدی مجلل .نصر گوید: «الی
ناصفةالعمقینلغتنامه دهخداناصفةالعمقین . [ ص ِ ف َ تُل ْ ع َ ] (اِخ ) موضعی است در بلادبنی قشیر. (از معجم البلدان ).
ناصفةالشجناءلغتنامه دهخداناصفةالشجناء. [ ص ِ ف َ تُش ْ ش َ ] (اِخ ) موضعی است در طریق یمامه . (معجم البلدان ).
مناصفةلغتنامه دهخدامناصفة. [ م ُ ص َ ف َ ] (ع مص ) مشاطره . با کسی چیزی را به دو نیم کردن . (المصادر زوزنی ). دو بخش کردن مال را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دو بخش کردن مال را و به دو نیم کردن چیزی را. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به مناصفه شود.
بالمناصفةلغتنامه دهخدابالمناصفة. [ بِل ْ م ُ ص َ ف َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + مناصفه ) مناصفةً. نصفانصف . نیم به نیم . به تساوی تقسیم کردن . نیمانیم . بطور نصف و نیمه . (ناظم الاطباء) : مستوفی ارباب التحاویل و عامل که جنس انفاد می نماید بالمناصفه دویست دینار. (تذکرة المل