ناقض عهدلغتنامه دهخداناقض عهد. [ ق ِ ع َ ] (ص مرکب ) شکننده ٔ پیمان . پیمان گسل . عهدشکن . پیمان شکن . عهدگسل . میثاق شکن : لایق و موافق نمی نماید به ترهات ناقص عقلی و مموهات ناقض عهدی بر چنین سیاستی هایل ... اقدام نمودن . (سندبادنامه ص 85
ناقطلغتنامه دهخداناقط. [ ق ِ ] (اِخ ) محمدبن عمران ناقط. از اهل بصره است . وی از عبداﷲ صفار و از او طبرانی روایت کند. (از الانساب سمعانی ص 551).
ناقدلغتنامه دهخداناقد. [ ق ِ ] (ع ص ) سره کننده ٔ درهم ها. (ناظم الاطباء). تمیزدهنده ٔ میان پول سره و ناسره . (فرهنگ نظام ). صراف . (از سمعانی ). سیم گزین . (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات ). سره کننده ٔ درم و دینار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). صیرفی . (از الانساب سمعانی ). سره گر. نقاد <span clas
ناقضلغتنامه دهخداناقض . [ ق ِ ](ع ص ) شکننده . (آنندراج ). آنکه به زور و قوت میشکند. || آنکه می شکند عهد و پیمان را. (ناظم الاطباء). || بازکننده ٔ تاب رسن و جز آن . (آنندراج ). آنکه بازمی کند تاب ریسمان و جز آن را. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از نقض . رجوع به نقض شود.
ناقطلغتنامه دهخداناقط. [ ق ِ ] (ع ص ) نقیط. بنده ٔآزادکرده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). بنده ای که آن را بنده ای آزاد آزاد کرده باشد. (ناظم الاطباء). مولی المولی . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). عبدالعبد. (المنجد). بنده ٔ آزاد و آزادکرده . (آنندراج ).
ناکتلغتنامه دهخداناکت . [ ک ِ] (ع ص ) اسم فاعل از نکت است . رجوع به نکت شود. || شتر که آرنج وی برگردد و بر پهلو خورد و مجروح سازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
میثاق شکنلغتنامه دهخدامیثاق شکن . [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) عهدشکن . پیمان شکن . ناقض عهد. که نقض عهد و پیمان کند. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به میثاق شود.
وعده شکنلغتنامه دهخداوعده شکن . [ وَ دَ / دِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) وعده شکننده . آنکه وعده و قول و قرار خود را می شکند. ناقض عهد. که عهد به سر نبرد. که پیمان گسلد.
عهدگسللغتنامه دهخداعهدگسل . [ ع َ گ ُ س ِ / س َ ] (نف مرکب ) عهدگسلنده . پیمان شکننده . ناقض عهد. عهدشکن . پیمان شکن : چه غم که عهدگسل داردت کشاکش نازکه هر گسیختنی صدهزار پیوند است .ظهوری (از آنندراج ).<
پیمان گسللغتنامه دهخداپیمان گسل . [ پ َ / پ ِ گ ُ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه بر عهد خود ثابت نباشد. (آنندراج ). پیمان شکن . ناقض عهد. خلاف عهد کننده :دلبندم آن پیمان گسل ، منظورچشم آرام دل نی نی دلارامش مخوان ، کز دل ببرد آرام را. سعدی .</
عهدشکنلغتنامه دهخداعهدشکن . [ع َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) پیمان شکن . (ناظم الاطباء). ناقض عهد. نقض کننده ٔ عهد. ناکث . زنهارخوار : خدای داند بهتر که چیست در دل من ز بس جفای تو ای بیوفای عهدشکن . فرخی .چون عهده ٔ عهد بازجویندجز عهدشک
ناقضلغتنامه دهخداناقض . [ ق ِ ](ع ص ) شکننده . (آنندراج ). آنکه به زور و قوت میشکند. || آنکه می شکند عهد و پیمان را. (ناظم الاطباء). || بازکننده ٔ تاب رسن و جز آن . (آنندراج ). آنکه بازمی کند تاب ریسمان و جز آن را. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از نقض . رجوع به نقض شود.
متناقضلغتنامه دهخدامتناقض . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) عهدشکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عهد و پیمان شکننده . || کسی که خراب میکند بنا را. (ناظم الاطباء). || آن که واز میکند تاب ریسمان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به تناقض شود. || مخالف . عکس . ن
ناقضلغتنامه دهخداناقض . [ ق ِ ](ع ص ) شکننده . (آنندراج ). آنکه به زور و قوت میشکند. || آنکه می شکند عهد و پیمان را. (ناظم الاطباء). || بازکننده ٔ تاب رسن و جز آن . (آنندراج ). آنکه بازمی کند تاب ریسمان و جز آن را. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از نقض . رجوع به نقض شود.
مناقضلغتنامه دهخدامناقض . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) شکننده و مخالف . (غیاث ) (آنندراج ). نقیض . بر ضد. مخالف . برعکس . (از ناظم الاطباء). نقض کننده : مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص <span class="hl" dir="ltr
متناقضدیکشنری عربی به فارسیدوجنبه اي , دمدمي , متناقض , مخالف , متباين , ضد ونقيض , ناجور , وفق ناپذير , جور نشدني , ناسازگار , غير قابل تطبيق , اشتي ناپذير