نامزدلغتنامه دهخدانامزد. [ زَ ] (ن مف مرکب ) (از: نام + زد، زده ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معین . مخصوص . (آنندراج ) (بهار عجم ). نامبرده شده و معین گشته برای شغل و عملی . مقررشده و نصیب کرده شده .(از ناظم الاطباء). تخصیص داده شده : و چون برنشستندی به تماشای چوگان
نامزدفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه برای گرفتن شغلی یا تصدی پستی اعلام آمادگی میکند: نامزد ریاست جمهوری.۲. دختر یا پسر جوانی که برای زناشویی قولوقرار گذاشته باشند.۳. کسی که برای کاری در نظر گرفته شده.
نامزدفرهنگ فارسی معین(زَ) (اِ. ص .) 1 - دختر و پسری که برای زناشویی قرار گذاشته باشند. 2 - کاندید، شخصی که برای به عهده گرفتن مسئولیتی معرفی شده باشد.
engagesدیکشنری انگلیسی به فارسیمشغول است، مشغول کردن، متعهد کردن، گرفتن، استخدام کردن، بکار گماشتن، نامزد کردن، از پیش سفارش دادن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن
کتيبدیکشنری عربی به فارسیکتاب کوچک , کتابچه , دفترچه , رساله , جزوه , نامزد (مرد) , نامزد گرفتن , کتاب دستي , کتاب راهنما , سخن پرداز , سخنران , ناطق , خطيب , مستدعي , رساله چاپي
زدلغتنامه دهخدازد. [ زَ ] (مص مرخم ، اِ مص )لطمه و ضرب و صدمه و مشت و کوب . (ناظم الاطباء). زدن . و در ترکیب بکار رود.- زد و برد ؛ زدن و بردن .- زد و بند ؛ زدن و بستن .- زد و خورد ؛ زدن و خوردن .- <span
نامزدلغتنامه دهخدانامزد. [ زَ ] (ن مف مرکب ) (از: نام + زد، زده ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معین . مخصوص . (آنندراج ) (بهار عجم ). نامبرده شده و معین گشته برای شغل و عملی . مقررشده و نصیب کرده شده .(از ناظم الاطباء). تخصیص داده شده : و چون برنشستندی به تماشای چوگان
نامزدفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه برای گرفتن شغلی یا تصدی پستی اعلام آمادگی میکند: نامزد ریاست جمهوری.۲. دختر یا پسر جوانی که برای زناشویی قولوقرار گذاشته باشند.۳. کسی که برای کاری در نظر گرفته شده.
نامزدفرهنگ فارسی معین(زَ) (اِ. ص .) 1 - دختر و پسری که برای زناشویی قرار گذاشته باشند. 2 - کاندید، شخصی که برای به عهده گرفتن مسئولیتی معرفی شده باشد.
نامزدلغتنامه دهخدانامزد. [ زَ ] (ن مف مرکب ) (از: نام + زد، زده ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معین . مخصوص . (آنندراج ) (بهار عجم ). نامبرده شده و معین گشته برای شغل و عملی . مقررشده و نصیب کرده شده .(از ناظم الاطباء). تخصیص داده شده : و چون برنشستندی به تماشای چوگان
نامزدفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه برای گرفتن شغلی یا تصدی پستی اعلام آمادگی میکند: نامزد ریاست جمهوری.۲. دختر یا پسر جوانی که برای زناشویی قولوقرار گذاشته باشند.۳. کسی که برای کاری در نظر گرفته شده.
بازنامزدincumbentواژههای مصوب فرهنگستانفردی که منصبی را در اختیار دارد و برای تصدی مجدد آن دوباره یا چندباره نامزد میشود