نامضبوطلغتنامه دهخدانامضبوط. [ م َ ] (ص مرکب ) بند و بست ناشده . ضبطناشده . پراکنده . (ناظم الاطباء). بی تربیت . بی سامان : چون این حرکات نامضبوط و این هذیانات نامربوط از وی ظاهر گشت ، گمان بردم که جنون بر دل وی مستولی شده است . (سندبادنامه ص 76
نپیچیدهلغتنامه دهخدانپیچیده . [ ن َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناپیچیده . مقابل پیچیده . || باز. پیچیده ناشده . بسته ناشده . نامضبوط.
پراکندهفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاشیده، پخش، پخشوپلا، ولو ۲. پریشان، متشتت، متفرق ۳. نابسامان، نامضبوط، نامنظم ۴. منثور ۵. متواری، تارومار، متلاشی ۶. شایع، منتشر ۷. تنک ۸. جدا، رها، منفک ≠ مجموع
نامربوطلغتنامه دهخدانامربوط. [ م َ ] (ص مرکب ) بی ربط. بیهوده . نامناسب . بی مناسبت . (ناظم الاطباء). که بهم ربط ندارد : چون این حرکات نامضبوط و این هذیانات نامربوط از وی ظاهر گشت ، گمان بردم که جنون بر دل وی مستولی شده . (سندبادنامه ص 86
گمان بردنلغتنامه دهخداگمان بردن . [ گ ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پنداشتن . توهم . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ظن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) : گمان برد کز بخت وارون برست نشد بخت وارون از آن یک بدست . ابوشکور.نادان گمان ب