نامعدودلغتنامه دهخدانامعدود. [ م َ ] (ص مرکب ) بی حساب . بی شمار. ناشمار. بیکران . بی قیاس . بی اندازه . بسیار. || ناشمرده . (ناظم الاطباء). شمرده ناشده : من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرندخلق آفاق ، بماند طرفی نامعدود.سعدی .
نامحدودلغتنامه دهخدانامحدود. [ م َ ] (ص مرکب ) بی حد. بی پایان . (از آنندراج ). بی حد. بی نهایت . بی انجام . بی پایان . ناجزانجام . (از ناظم الاطباء). بی کران : عرصه ٔ مملکت غور چه نامحدود است که در آن عرصه چنان لشکر نامعدود است . انوری .
نامحدوددیکشنری فارسی به انگلیسیad infinitum, absolute, boundless, dateless, illimitable, indefinite, limitless, non-finite, open-ended, unbounded, unlimited
ناشمردنیلغتنامه دهخداناشمردنی . [ ش ِ / ش ُ م ُ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل شمردن نیست . که آن را شمارش نتوان کرد. که نامعدود است .
بیشمارفرهنگ مترادف و متضادبسیار، بیاندازه، بیحد، بیحساب، بیقیاس، بیمر، بینهایت، جزیل، زیاد، سرسامآور، فراوان، نامحدود، نامعدود ≠ معدود
بیحسابفرهنگ مترادف و متضاد۱. بسیار، بیاندازه، بیحد، بیشمار، بیمر، نامعدود ≠ حسابشده، معدود ۲. ستمگر، ظالم، ظلمپیشه، متعدی ≠ دادگر، منصف ۳. غیرعادی، نادرست، ناصواب، نامعقول ≠ معقول
ناشمردلغتنامه دهخداناشمرد. [ ش ِ / ش ُ م ُ ] (ن مف مرکب ) نشمرده . لاتعد. غیرمعدود. نامعدود. ناشمار. ناشمرده : یکی گوی و چوگان به قاصد سپردقفیزی پر از کنجد ناشمرد.نظامی .
ناشمارلغتنامه دهخداناشمار. [ ش ِ / ش ُ ] (ص مرکب ) بی شمار. نامعدود. ناشمرده : به این دانه های ناشمار قسم ؛سوگندی است که بر سر سفره ضمن اشاره به قاب برنج یابر سر خرمن گندم با اشاره به دانه های گندم خورند.