نامنظمیلغتنامه دهخدانامنظمی . [ م ُن َظْ ظَ ] (حامص مرکب ) پراکندگی . آشفتگی . پریشانی . بی نظم و ترتیب بودن . منظم و بسامان و مرتب نبودن .
نامنظملغتنامه دهخدانامنظم . [ م ُ ن َظْ ظَ ] (ص مرکب ) بی نظم و ترتیب . پراکنده . پریشان . آشفته . مقابل منظم . رجوع به منظم شود.
نامنظمدیکشنری فارسی به انگلیسیdisorderly, erratic, inchoate, inconstant, irregular, straggly, unequal, unsettled, untidy
نوکجویدهpraemorse/ premorse, bitten offواژههای مصوب فرهنگستانویژگی برگی که نوک نامنظمی دارد و به نظر میرسد جویده شده است
درونپیچ 1intortusواژههای مصوب فرهنگستانپرسایی که رشتههای آن خمیدگی بسیار نامنظمی دارند و غالباًً به صورتی زیبا در هم میپیچند
گونهسازۀ بَروارهzygomatic process of maxilla, malar processواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگی نامنظمی در استخوان بَرواره که محل اتصال به استخوان گونه است