ناگداختنیلغتنامه دهخداناگداختنی . [ گ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) نگداختنی . غیرقابل گداختن . ذوب ناشدنی . مقابل گداختنی .
نادوختنیلغتنامه دهخدانادوختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) که دوختنی نباشد. که قابل دوختن نیست . که ازدر دوختن نیست . که نتوان آن را دوخت . مقابل دوختنی . رجوع به دوختنی شود.
ناگدازندهلغتنامه دهخداناگدازنده . [ گ ُ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ناگداز. ناگدازا. که آتش بر وی کار نکند و نگدازدش . ناگداختنی : یکی یاقوت که از گوهرها قسمت آفتاب است و شاه گوهرهای ناگدازنده است و هنر وی آنک شعاع دارد و آتش بر وی کار نکند. (ن