نجسلغتنامه دهخدانجس . [ ن َ ج َ ] (ع مص ) ناپاک گردیدن . پلید گردیدن . نجاسة. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). پلید شدن . (غیاث اللغات ) (تاج المصادر بیهقی ). || پلید بودن . غیرطاهر و غیرنظیف بودن . (از المنجد). || (ص ) ناپاک . پلید. (از منتهی الارب ) (از آ
نجسلغتنامه دهخدانجس . [ ن َ / ن َ ج ِ / ن َ ج َ / ن ِ / ن َ ج ُ ] (ع ص ) پلید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء). مقابل طاهر. (فر
نجسلغتنامه دهخدانجس . [ ن َ ج ِ ] (ع ص )ناپاک . پلید. آلوده . غیرطاهر. پلشت . ریمن . رجس . رجوع به ماده ٔ قبل شود : چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد باقی را به فانی و دایم را به زایل فروختن و جان پاک را فدای تن نجس داشتن . (کلیله و دمنه ).من تیمم به سر خاک نجس کی
نجسلغتنامه دهخدانجس . [ ن ُ ج ُ ] (ع اِ) معوذون . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تنجس و منجِّس شود.
تیزکNajasواژههای مصوب فرهنگستانسردهای آبزی از تیزکیان با حدود 50 گونه که در سرتاسر جهان پراکنده هستند
نجزلغتنامه دهخدانجز. [ ن َ ] (ع اِمص ) اسم است انجاز را، و گویند: انت علی نجز حاجتک ، به فتح یا ضم نون ؛ یعنی نزدیک به روائی حاجت خودی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از المنجد). || نزدیکی به روائی [ حاجت ] . (لغتنامه ٔ مقامات حریری ) (فرهنگ خطی ). || (اِ)حاجت نزدیک به روائی . نُجْز. (ناظم
نجزلغتنامه دهخدانجز. [ ن َ ج َ ] (ع مص ) سپری شدن . نابود گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). منقضی شدن . فنا شدن . و این در استعمال از نَجْز فصیح تر است . (اقرب الموارد). سپری و نیست شدن . (فرهنگ خطی ) (از تاج المصادر بیهقی ).انقضاء. (المنجد). فنا شدن . (المنجد). رجوع به نَج
نجشلغتنامه دهخدانجش . [ ن َ ] (ع مص ) موافقت کردن بایع را در مدح مبیع وقت فروختن وی آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد). || چیزی را از چیزی به زیادت بها خواستن تا دیگری درافتد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). پنهان کردن قصد خود را و افزون نمودن بهای کالایی را برای فروختن بلکه تا دیگری
نجسیلغتنامه دهخدانجسی . [ ن َ ج ِ ](حامص ) ناپاکی . پلیدی . (ناظم الاطباء). ناپاک بودن . نجس بودن . || (اِ) فضله ٔ انسان و دیگر حیوانات غیر از ستور. (ناظم الاطباء). || کنایه از خمر و مشروبات الکلی ، چون عرق و شراب و غیره .
نجس خوارلغتنامه دهخدانجس خوار. [ ن َ ج ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ نجاست . که پلیدی خورد. گه خوار. گوه خورنده : چون کلاغ است نجس خوار و حسودچون خروس است زناکار و لئیم .خاقانی .
نجسی خوردنلغتنامه دهخدانجسی خوردن . [ ن َ ج ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، شراب خوردن . عرق خوردن . دمی به خمره زدن . لبی تر کردن . خمر و مسکر نوشیدن .
نجسیلغتنامه دهخدانجسی . [ ن َ ج ِ ](حامص ) ناپاکی . پلیدی . (ناظم الاطباء). ناپاک بودن . نجس بودن . || (اِ) فضله ٔ انسان و دیگر حیوانات غیر از ستور. (ناظم الاطباء). || کنایه از خمر و مشروبات الکلی ، چون عرق و شراب و غیره .
نجس العینفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که ناپاکی و پلیدی آن معلوم و مشهود باشد.۲. چیزی که نجاست، ذاتی آن باشد.
رنجسلغتنامه دهخدارنجس . [ ] (اِخ ) شهری است با نعمت بسیار به ناحیت سریر، و از وی برده بسیار افتد به مسلمانی . (از حدود العالم چ سیدجلال الدین تهرانی ) .
متنجسلغتنامه دهخدامتنجس . [ م ُ ت َ ن َج ْ ج ِ] (ع ص ) ناپاک . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آلوده و ناپاک . (ناظم الاطباء). نجس شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تنجس شود.
منجسلغتنامه دهخدامنجس . [ م َ ج َ ] (ع اِ) پوست کوچک که بر شکاف و بریدگی زه نهند. (از اقرب الموارد).
منجسلغتنامه دهخدامنجس . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) نجس کننده . ناپاک کننده . رجوع به تنجیس شود. || آنکه تعویذ تنجیس بر وی آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کسی که بر وی جهت دفع چشم زخم تعویذ تنجیس آویزند، از قبیل مهره و استخوان مرده و پلیدی و لته ٔ حیض و جز آن . (ناظم الاطبا
انجسلغتنامه دهخداانجس .[ اَ ج َ ] (ع ن تف ) پلیدتر. ناپاک تر. (ناظم الاطباء).به معنی پلیدتر اسم تفضیل از نجس . (غیاث اللغات ).