نجاستلغتنامه دهخدانجاست . [ ن َ / ن ِ س َ ] (از ع ، اِ) پلیدی . ناپاکی . (ناظم الاطباء). پلیدی . (السامی ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسما). ریخ . (زمخشری ). خبث . (منتهی الارب ). رجس . || فضله ٔ انسان و دیگر حیوانات غیر از ستور. (ناظم الاطباء). غایط <span class="
نجاستفرهنگ فارسی معین(نِ سَ) [ ع . نجاسة ] 1 - (اِمص .) پلیدی ، ناپاکی . 2 - (اِ.) فضلة انسان یا حیوان .
نوشزادلغتنامه دهخدانوشزاد. (اِخ ) نام پسر انوشیروان است : ورا نامور خواندی نوشزادنجستی ز ناز از برش تندباد.فردوسی .
یابفرهنگ فارسی عمید۱. ضایع.۲. نابود.۳. بیهوده؛ هرزه؛ یاوه؛ بهکارنیامدنی: ◻︎ جز به مدح او سخن گفتن همه باد است و دم / جز به مهر او هنر جستن همه یاوهست و یاب (سوزنی: لغتنامه: یاب)، ◻︎ دنیا خود جَست و نجُستی تو دین / چیست به دست تو بهجز باد و یاب (ناصرخسرو: ۱۴۱).۴. (اسم) روی؛ سیما؛ صورت.
یابلغتنامه دهخدایاب . (ص ) نابود و هرزه و بی ماحصل . ضایع و بکار نیامدنی . (برهان ). هرزه و بی معنی . (آنندراج ). نابود و هرزه و بی معنی . (جهانگیری ). نابودو ضایع و فانی و بی فایده و بیهوده و هرزه و ناچیز وبی ثمر و بی حاصل و بی سود. (ناظم الاطباء) : دنیا خود جست
فزونی جستنلغتنامه دهخدافزونی جستن . [ ف ُ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) برتری خواستن . (یادداشت بخط مؤلف ) : همی فزونی جوید هماره بر افلاک که توبه طالع میمون بدو نهادی روی . فیروز مشرقی . بدو گفت با شاه ایران بگوی که نادیده برما فزونی مج
چهر گشادنلغتنامه دهخداچهر گشادن . [ چ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) روی گشادن . نقاب از چهر برگرفتن . پرده از رخ به یکسو فکندن . بی حجاب برآمدن . رخساره گشودن . || خندان شدن . گشاده رو گشتن . منبسط شدن : زمانی چنین بود و بگشاد چهرزمانه به دلش اندر آورد مهر. <p class="au