نجوجلغتنامه دهخدانجوج . [ ن َ ] (ع ص ) شتاب رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). که به سرعت میرود. (از اقرب الموارد).
نجوشلغتنامه دهخدانجوش . [ ن َ ](نف ) در تداول ، دیرآشنا. مردم گریز. دیراُنس . که به زودی و به آسانی با کسان انس و الفت نگیرد. که با مردم نجوشد. که با آشنایان و کسان ، گرم و مهربان نیست .
نزوزلغتنامه دهخدانزوز. [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَزّ و نِزّ، به معنی زهاب و آبی که از زمین بتراود. رجوع به نز شود.
ابومنجوجلغتنامه دهخداابومنجوج . [ اَ م َ ] (اِخ ) نام قریه ای به مصر در خره ٔ بحیره نزدیک اسکندریه . (مراصدالاطلاع ).
یلنجوجلغتنامه دهخدایلنجوج . [ ی َ ل َ ] (ع اِ) یلنجج . یلنجوجی . چوبی خوشبوی که بدان بخور کنند. (ناظم الاطباء).عود هندی است . (اختیارات بدیعی ) (از دهار). یلنجج . عود. (مهذب الاسماء). عود هندی را گویند و بهترین آن ، عود مندلی است و آن خوشبوی تر از عودهای دیگر است . (برهان ) (آنندراج ). النجج .
النجوجلغتنامه دهخداالنجوج . [ اَ ل َ ] (اِ) درختی است که مثل عود عطر و رایحه دارد. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به النجج و یلنجوج و الوة شود.
انجوجلغتنامه دهخداانجوج . [ اَ ] (اِ) چوب عود باشد و بهترین وی آن است که در ته آب نشیند، گویند عود بیخ درختی است که آنرا میکنند و در زیر خاک دفن میکنند تا مدتی معین ، بعد ازآن بر می آورند، پوسیده ٔ آنرا میتراشند باقی عود خالص می ماند و بوی معطری دارد. بهترین آن مندلی باشد و آن جزیره ای است . (