نحسیلغتنامه دهخدانحسی . [ ن َ ] (حامص ) بداختری . نافرجامی . شآمت . (از ناظم الاطباء). نامبارکی . شومی . مبارک نبودن . نحس بودن . نحوست : به قدر هنر جست باید محل بلندی و نحسی مکن چون زحل . سعدی .|| در تداول ، بدادائی . بدپک وپوزی .
نعسیلغتنامه دهخدانعسی . [ ن َ سا ] (ع ص ) ناعسة. تأنیث نعسان است . (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء). رجوع به نعسان و ناعسة شود.
نحسی کردنلغتنامه دهخدانحسی کردن . [ ن َ ک َ دَ ](مص مرکب ) نافرجامی کردن . (ناظم الاطباء). || در تداول (و بیشتر در مورد اطفال )، بدادائی کردن و با بهانه جوئی عیش و راحت دیگران را منغض داشتن .
نحسی کردنفرهنگ فارسی معین( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - نحوست نشان دادن . 2 - (عا.) بدادایی کردن .
نحسینلغتنامه دهخدانحسین . [ ن َ س َ ] (اِخ ) به صیغه ٔ تثنیه ، کنایه از زحل و مریخ است : تا سعادت بخش انجم بخت اوست حال نحسین را مبدل کرده اند. خاقانی .تا آسمان زمین تو گشت از غم و دریغچون مشتری میانه ٔ نحسین مجاورم . <p cla
قران نحسینلغتنامه دهخداقران نحسین . [ ق ِ ن ِ ن َ س َ / س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) با هم آمدن دو ستاره ٔ نحس مانند زحل و مریخ در برجی . (ناظم الاطباء). و رجوع به قران شود.
نحسی کردنلغتنامه دهخدانحسی کردن . [ ن َ ک َ دَ ](مص مرکب ) نافرجامی کردن . (ناظم الاطباء). || در تداول (و بیشتر در مورد اطفال )، بدادائی کردن و با بهانه جوئی عیش و راحت دیگران را منغض داشتن .
نحسی کردنفرهنگ فارسی معین( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - نحوست نشان دادن . 2 - (عا.) بدادایی کردن .
نحسی کردنلغتنامه دهخدانحسی کردن . [ ن َ ک َ دَ ](مص مرکب ) نافرجامی کردن . (ناظم الاطباء). || در تداول (و بیشتر در مورد اطفال )، بدادائی کردن و با بهانه جوئی عیش و راحت دیگران را منغض داشتن .
نحسینلغتنامه دهخدانحسین . [ ن َ س َ ] (اِخ ) به صیغه ٔ تثنیه ، کنایه از زحل و مریخ است : تا سعادت بخش انجم بخت اوست حال نحسین را مبدل کرده اند. خاقانی .تا آسمان زمین تو گشت از غم و دریغچون مشتری میانه ٔ نحسین مجاورم . <p cla
نحسی کردنفرهنگ فارسی معین( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - نحوست نشان دادن . 2 - (عا.) بدادایی کردن .