چنخلغتنامه دهخداچنخ . [ چ ِ ] (ص ) کسی را گویند که پیوسته آب از چشمش رود و مژگانش بسبب آن ریخته باشد و به این معنی بجای حرف ثانی تحتانی هم آمده است . (برهان ). کسی را گویند که پیوسته از چشمش آب آید و مژگانش ریخته باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ).
گنخلغتنامه دهخداگنخ . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دژکان بخش بستک شهرستان لار که در 132000گزی جنوب خاوری بستک و 10000گزی راه شوسه ٔ بستک به لنگه واقع شده است . هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 4
نخلغتنامه دهخدانخ . [ ن َخ خ ] (ع اِ) رفتار درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شترانی که پیش مصدق خوابانند تا صدقه بیرون آرد از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گستردنی است دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بساط طویل . (اقرب الموارد). مأخو
نخلغتنامه دهخدانخ . [ن َ ] (اِخ ) نام دیوی است از جمله ٔ شیاطین . (برهان قاطع). نام دیوی دلیر در مازندران . (ناظم الاطباء). نام دیوی است ، و در هجو اهل نخشب گفته اند : نخ نام دیو باشد و شب تیرگی و غم از نخشبی مدار طمع در جهان کرم . ؟
reelsدیکشنری انگلیسی به فارسیقرقره ها، حلقه، قرقره، قرقره فیلم، حلقه فیلم، چرخک، نخ پیچیده بدور قرقره، ماسوره، پشت سر هم، تلو تلو خوردن، چرخیدن، گیج خوردن، یله رفتن
reelدیکشنری انگلیسی به فارسیرول، حلقه، قرقره، قرقره فیلم، حلقه فیلم، چرخک، نخ پیچیده بدور قرقره، ماسوره، پشت سر هم، تلو تلو خوردن، چرخیدن، گیج خوردن، یله رفتن
بکرةدیکشنری عربی به فارسیقرقره , نخ پيچيده بدور قرقره , ماسوره , قرقره فيلم , حلقه فيلم , مسلسل , متوالي , پشت سر هم , چرخيدن , گيج خوردن , يله رفتن , تلو تلو خوردن , هرچيزي شبيه قرقره , دورقرقره پيچيدن
نخلغتنامه دهخدانخ . [ ن َخ خ ] (ع اِ) رفتار درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شترانی که پیش مصدق خوابانند تا صدقه بیرون آرد از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گستردنی است دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بساط طویل . (اقرب الموارد). مأخو
نخلغتنامه دهخدانخ . [ن َ ] (اِخ ) نام دیوی است از جمله ٔ شیاطین . (برهان قاطع). نام دیوی دلیر در مازندران . (ناظم الاطباء). نام دیوی است ، و در هجو اهل نخشب گفته اند : نخ نام دیو باشد و شب تیرگی و غم از نخشبی مدار طمع در جهان کرم . ؟
نخلغتنامه دهخدانخ . [ ن ُ ] (اِ) قدم بر قدم رفتن از دنبال کسی . (از برهان قاطع) (از فرهنگ نظام ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از جهانگیری ). رفتار قدم به قدم . (ناظم الاطباء) : چون ذره به خورشید ز نور رخ توروزان و شبان همی دوم بر نخ توگر فرد شوم من از رخ
نخلغتنامه دهخدانخ . [ ن ُخ خ ] (ع اِ) مغز استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نخاخة. مخ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یقال :هذا من نخ قلبی ؛ ای من صافیه . (از اقرب الموارد).
نخفرهنگ فارسی عمید۱. رشتۀ باریک از پنبه، پشم، ابریشم، الیاف مصنوعی، و امثال آنها.٢. واحد شمارش سیگار.٣. [قدیمی] نوعی فرش لطیف.٤. [قدیمی] نوعی جامۀ حریر.۵. [قدیمی] نهال.۶. [قدیمی] صف: ◻︎ بجوشید لشکر چو موروملخ / کشیدند از کوه تا کوه نخ (عنصری: ۳۵۳).
دراززنخلغتنامه دهخدادراززنخ . [ دِ زَ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه چانه و زنخ کشیده و دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). أذقن . ذَقناء: سَلجَم ؛ سر دراززنخ . (منتهی الارب ).
خردزنخلغتنامه دهخداخردزنخ . [ خ ُ زَ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه چانه کج کوچک دارد. آنکه او را چانه در هم رفته است . اَضْوَط. (یادداشت بخط مؤلف ).
چنخلغتنامه دهخداچنخ . [ چ ِ ] (ص ) کسی را گویند که پیوسته آب از چشمش رود و مژگانش بسبب آن ریخته باشد و به این معنی بجای حرف ثانی تحتانی هم آمده است . (برهان ). کسی را گویند که پیوسته از چشمش آب آید و مژگانش ریخته باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ).
جنبش زنخلغتنامه دهخداجنبش زنخ . [ جُم ْ ب ِ ش ِ زَ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از مسخرگی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
جوزینخلغتنامه دهخداجوزینخ . [ ج َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب از گوزینه چنانکه جوزینق . (المعرب جوالیقی ). رجوع به جوزینه شود.