پیندارلغتنامه دهخداپیندار. (اِخ ) پینداروس . یکی از بزرگترین شعرای یونان باستان است . در 520 ق .م . در شهر تیبه تولد یافته و در441 ق .م . در گذشته است . غزلیات ، قصائد،مراثی و انواع دیگری از اشعار دارد. وی مظهر لطف و حمایت هیرو
چندارلغتنامه دهخداچندار. [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران که در 30 هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرج به قزوین و در دامنه ٔ کوه واقع است . هوایش سردسیری است و <span class="hl" dir=
گندارلغتنامه دهخداگندار. [ گ َ رَ ] (اِخ ) یکی از ایالات ایران در زمان کورش . (ایران باستان تألیف پیرنیا ج 1 ص 375). این ناحیه در زمان داریوش جزء ایالت هفتم بوده است . (ایضاً ج 2 ص <span clas
ندارلغتنامه دهخداندار. [ ن َ ] (نف مرکب ) ندارنده . که ندارد. مقابل دارنده . رجوع به دارنده شود. || نادار. ندارنده . نادارنده . فقیر. تهیدست . بی بضاعت . ارزانی . بی نوا. مقابل دارنده و دارا.- با همدیگر ندار بودن ؛ در تداول ، رایگان بودن . شریک بودن در منافع. صمیم
نداریلغتنامه دهخدانداری . [ ن َ ] (حامص مرکب ) ناداری . بی نوائی . ندار بودن . فقر. تهیدستی . ندارائی .- امثال : نداری عیب نیست .|| ندار بودن . در قمار با هم ندار بودن . رجوع به ندار شود.
ندارلغتنامه دهخداندار. [ ن َ ] (نف مرکب ) ندارنده . که ندارد. مقابل دارنده . رجوع به دارنده شود. || نادار. ندارنده . نادارنده . فقیر. تهیدست . بی بضاعت . ارزانی . بی نوا. مقابل دارنده و دارا.- با همدیگر ندار بودن ؛ در تداول ، رایگان بودن . شریک بودن در منافع. صمیم
دامندارلغتنامه دهخدادامندار. [ م َ ] (نف مرکب ) دارای دامن . دارای ذیل : بیضة لها سابغ؛ خود دامن دار. (منتهی الارب ). || دامنه دار. وسیع. پی دار. دنباله دار. که دنباله ٔ آن نگسلد: ابر دامن دار؛ که دنبال آن قطع نگردد. || عریض و باپهنا. (آنندراج ) : شام غم کآشوب سودا بی
دکاندارلغتنامه دهخدادکاندار. [ دُک ْ کا / دُ ](نف مرکب ) دکان دارنده . دارنده ٔ دکان . صاحب دکان . (ناظم الاطباء). کاسب . (فرهنگ فارسی معین ) : در پیش هر دو هر دو دکاندار آسمان استاده اند هر چه فروشند می خرند. <p class="author
دوبندارلغتنامه دهخدادوبندار. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش شوش شهرستان دزفول . دارای 400 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن در تابستان اتومبیل روست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دورپندارلغتنامه دهخدادورپندار. [ پ ِ ] (نف مرکب ) اندیشه کننده در غور چیزها. (ناظم الاطباء). با پندار عمیق . دوراندیش . دوربین . مآل اندیش . مطلع ازچیزهای آینده . (ناظم الاطباء).دوراندیش و بابصیرت .
حسام الدین جاندارلغتنامه دهخداحسام الدین جاندار. [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) از اکابر شیراز در سده ٔ هشتم بوده است و در جنگی که میان شیخ ابواسحاق و امیر مبارزالدین محمد در کرمان واقع شد، وی که در سپاه شیخ ابواسحاق بود به دست شاه شجاع اسیر گردید. (تاریخ عصر حافظ غنی صص 93-<span