ندباءلغتنامه دهخداندباء. [ ن ُ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ندیب . رجوع به ندیب شود. || ج ِ نَدْب . رجوع به نَدْب شود.
گندبولغتنامه دهخداگندبو. [ گ ُ ب ُ ] (اِخ ) پادشاه بورگونی ، عموی کلوتیلد که در سال 516 م . مرده است .
ندبةلغتنامه دهخداندبة. [ ن َ دَ ب َ ] (ع اِ) نَدْبَة. اثر زخم بر پوست باقی مانده . (از المنجد). واحد ندب . یک نشان جراحت که برپوست باقی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ندب شود.
ندبهلغتنامه دهخداندبه . [ ن ُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نوحه . اشعار ماتمی خواندن . (غیاث اللغات ). ندبة.شیون . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). گریه و زاری . (ناظم الاطباء). افغان . گریستن برای مرده : تا ز هوای توام به ندبه و ناله <br
ندبةلغتنامه دهخداندبة. [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) شیون . (مهذب الاسماء). برشمردن محاسن میت . (از المنجد). گریه بر مرده و محاسن شماری او. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گریه بر مرده و ذکر محاسن او. (ناظم الاطباء). || (ص ) فصیح . (اقرب الموارد). عربی ندبة؛ عربی زبان آور و فصیح . (منتهی الارب ) (آنندراج ).<
ندبةلغتنامه دهخداندبة. [ن َ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نَدْب . (اقرب الموارد). رجوع به نَدْب شود. || نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، نَدَب ، اَنداب ، نُدوب . || ندبة از هر خف و حافری ؛ که به یک حالت ثابت نماند.(از اقرب الموارد). از اسب و شتر و مانند آن آنچه بر یک
نادبلغتنامه دهخدانادب . [ دِ ] (ع ص ) اسم فاعل از ندب . (اقرب الموارد). رجوع به ندب شود. || آن که می گرید بر مرده و محاسن او را برمیشمرد. (از اقرب الموارد). نوحه سرای . نوحه گر. که بر مرده گریه و زاری و نوحه سرائی میکند. || کسی که میخواند کسی را به کاری و برمی انگیزاند او را به امری . (از اقر
ندبلغتنامه دهخداندب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد سبک در حاجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خفیف فی الحاجة. ظریف نجیب که چون خوانده شود به حاجتی بشتابد برای قضای آن و گفته اند آن شتابنده ٔ به سوی فضایل است . (از اقرب الموارد). رجل ندب ؛ مرد کارگزار. (مهذب الاسماء). مردنجیب و سبک در حاجت
هندباءلغتنامه دهخداهندباء. [ هَِ دَ ] (ع اِ) کاسنی . (منتهی الارب ). هندب . (اقرب الموارد). رجوع به هندب شود.
هندباءدیکشنری عربی به فارسیکاسني دشتي , کاسني تلخ , قاصدک (گياه خودرو و داراي گلهاي زرد روشن) , کاسني فرنگي , هنديا , کاسني سالا دي , انديو0