نرم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی عل] نرم کردن تسکین دادن، ملایم کردن تخفیف دادن [درد] رسیده کردن، آماده کردن چرب کردن، مالیدن، روغنزدن، لیز کردن آب زدن، نم کردن
نرم کردنلغتنامه دهخدانرم کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلیین . لینت دادن .لینت بخشیدن : و توت ترش طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورد طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و طبع را نرم باید
گردن نرم کردنلغتنامه دهخداگردن نرم کردن . [گ َ دَ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گردن انداختن . (آنندراج ). مطیع و رام کردن . مطیع و منقاد کردن : روی مرا هجر کرد زردتر از زرگردن من عشق کرد نرم تر از دخ . شاکر بخاری .چه کنم گر سفید را گردن نتوا
نرم کردنلغتنامه دهخدانرم کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلیین . لینت دادن .لینت بخشیدن : و توت ترش طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورد طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و طبع را نرم باید
نرم کردنیلغتنامه دهخدانرم کردنی . [ ن َ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل نرم کردن است . که بتوان نرمش کرد. رجوع به نرم کردن شود. || قابل تربیت . رام کردنی .
نرمی کردنلغتنامه دهخدانرمی کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ملایمت کردن . مدارا کردن . تحمل و بردباری نمودن : جهان مست است نرمی کن که من ایدون شنودستم که با مستان و دیوانه حلیمی بهتر از تندی . ناصرخسرو.به اخلاق نرمی مکن با درشت که س
نرم سریلغتنامه دهخدانرم سری . [ ن َ س َ ] (حامص مرکب ) نرم ساری . نرم سر بودن . رجوع به نرم سر و نرم ساری شود.
نرم گوییلغتنامه دهخدانرم گویی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) نرم گو بودن . نرم زبانی . نرم گفتاری . رجوع به نرم گو شود.