نزدیکی هالغتنامه دهخدانزدیکی ها. [ ن َ ] (اِ مرکب ) همسایگی ها. || زودی ها. پس از چند هنگام . (ناظم الاطباء). رجوع به نزدیک ها و نزدیک شود.
نزدیکیلغتنامه دهخدانزدیکی . [ ن َ ] (حرف اضافه ، ق ) نزدیک ِ. قریب به . به نزدیک ِ. به قرب ِ : چو نزدیکی شهر ایران رسیدهمه جامه ٔ پهلوی بردرید. فردوسی .چو نزدیکی اژدها رفت شاه به سان یکی ابر دیدش سیاه . فردو
نزدیکیفرهنگ فارسی عمید۱. نزدیک بودن.۲. قرابت؛ همسایگی؛ خویشاوندی.۳. مقاربت؛ رابطۀ جنسی.⟨ نزدیکی کردن: (مصدر لازم) مقاربت؛ جماع کردن.
نزدیکیدیکشنری فارسی به انگلیسیadjacency, affinity, approach, approximation, closeness, coming, familiarity, immediacy, immediateness, imminence, intimacy, kinship, nearness, propinquity, proximity, step, togetherness, vicinity
نزدیکیلغتنامه دهخدانزدیکی . [ ن َ ] (حرف اضافه ، ق ) نزدیک ِ. قریب به . به نزدیک ِ. به قرب ِ : چو نزدیکی شهر ایران رسیدهمه جامه ٔ پهلوی بردرید. فردوسی .چو نزدیکی اژدها رفت شاه به سان یکی ابر دیدش سیاه . فردو
نزدیکیفرهنگ فارسی عمید۱. نزدیک بودن.۲. قرابت؛ همسایگی؛ خویشاوندی.۳. مقاربت؛ رابطۀ جنسی.⟨ نزدیکی کردن: (مصدر لازم) مقاربت؛ جماع کردن.
نزدیکیدیکشنری فارسی به انگلیسیadjacency, affinity, approach, approximation, closeness, coming, familiarity, immediacy, immediateness, imminence, intimacy, kinship, nearness, propinquity, proximity, step, togetherness, vicinity
نزدیکیلغتنامه دهخدانزدیکی . [ ن َ ] (حرف اضافه ، ق ) نزدیک ِ. قریب به . به نزدیک ِ. به قرب ِ : چو نزدیکی شهر ایران رسیدهمه جامه ٔ پهلوی بردرید. فردوسی .چو نزدیکی اژدها رفت شاه به سان یکی ابر دیدش سیاه . فردو
نزدیکیفرهنگ فارسی عمید۱. نزدیک بودن.۲. قرابت؛ همسایگی؛ خویشاوندی.۳. مقاربت؛ رابطۀ جنسی.⟨ نزدیکی کردن: (مصدر لازم) مقاربت؛ جماع کردن.