نستعلیقلغتنامه دهخدانستعلیق . [ ن َ ت َ ] (اِ مرکب ) نام خطی است که از خط نسخ و خط تعلیق هر دو گرفته شده . (فرهنگ نظام ). نام خطی معروف ، در اصل نسخ تعلیق بوده چرا که این خط را از خط نسخ و خط تعلیق استخراج کرده اند، چون اسم خطی مقرر گشت و در اسم تخفیف ضرور است به جهت تخفیف خای معجمه را حذف نموده
نستعلیقفرهنگ فارسی عمیددر خوشنویسی، یکی از خطهای معروف فارسی که از ترکیب دو خط نسخ و تعلیق بهوجود آمده است.
خط نستعلیقلغتنامه دهخداخط نستعلیق . [ خ َطْ طِن َ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که مشتق از خط نسخ است و آنرا نسخ تعلیق می گویند. (ناظم الاطباء).
نستعلیق گویلغتنامه دهخدانستعلیق گوی . [ ن َت َ ] (نف مرکب ) کسی که با تکلف فصیح سخن گوید. (فرهنگ نظام ). کسی که الفاظ فصیح و بلیغ به تکلف گوید و الفاظ به مخرج ادا کند. (غیاث اللغات ) : ز نستعلیق گو یاقوت لب ریحان خطی دارم کز انگشت شهادت می کشد خط بر غبار من .<p cl
نستعلیق حرف زدنلغتنامه دهخدانستعلیق حرف زدن . [ ن َ ت َ ح َ زَ دَ ] (مص مرکب ) الفاظ فصیح و بلیغ به تکلف گفتن و الفاظ به مخرج ادا کردن . (از غیاث اللغات ). با لفظ قلم حرف زدن . بیشتر در مقام مزاح گفته می شود. (فرهنگ نظام ). کنایه از حرف به تکلف زدن والفاظ را به مخرج ادا کردن و همچنین با لفظ قلم حرف زدن
خط نستعلیقلغتنامه دهخداخط نستعلیق . [ خ َطْ طِن َ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که مشتق از خط نسخ است و آنرا نسخ تعلیق می گویند. (ناظم الاطباء).
نستعلیق گویلغتنامه دهخدانستعلیق گوی . [ ن َت َ ] (نف مرکب ) کسی که با تکلف فصیح سخن گوید. (فرهنگ نظام ). کسی که الفاظ فصیح و بلیغ به تکلف گوید و الفاظ به مخرج ادا کند. (غیاث اللغات ) : ز نستعلیق گو یاقوت لب ریحان خطی دارم کز انگشت شهادت می کشد خط بر غبار من .<p cl
نستعلیق حرف زدنلغتنامه دهخدانستعلیق حرف زدن . [ ن َ ت َ ح َ زَ دَ ] (مص مرکب ) الفاظ فصیح و بلیغ به تکلف گفتن و الفاظ به مخرج ادا کردن . (از غیاث اللغات ). با لفظ قلم حرف زدن . بیشتر در مقام مزاح گفته می شود. (فرهنگ نظام ). کنایه از حرف به تکلف زدن والفاظ را به مخرج ادا کردن و همچنین با لفظ قلم حرف زدن
آشوبیلغتنامه دهخداآشوبی . (اِخ ) تخلص شاعری پارسی گوی از مردم هندوستان . و او خط نستعلیق را نیز بغایت نیکو می نوشته است .
ولایتی خطلغتنامه دهخداولایتی خط. [ وَ / وِ ی َ خ َطط / خ َ ] (اِ مرکب ) خط نستعلیق . (فرهنگ فارسی معین ).
آیتیلغتنامه دهخداآیتی . [ ی َ ] (اِخ ) تخلص دو شاعر،یکی از اهل یزد و دیگری از مردم اصفهان . و آیتی اصفهانی معلم کُتّاب بوده و خط نستعلیق نیکو می نوشته .
کاتب السلطانلغتنامه دهخداکاتب السلطان . [ ت ِ بُس ْ س ُ ] (اِخ ) میرزا محمدحسین طهرانی ملقب به کاتب السلطان ، از کتّاب دربار محمد شاه و ناصرالدین شاه ، در خط نستعلیق استاد بود و خط شکسته را درست می نوشت . میرزا محمدحسن تا سال 1270 حیات داشته و تاریخ وفاتش معلوم نیست
فاطمةلغتنامه دهخدافاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر احمدبن علی ساعاتی که در فقه عالم بوده و کتاب مجمعالبحرین را به خط نستعلیق خوش نوشته است . (از خیرات حسان ص 10).
نستعلیق حرف زدنلغتنامه دهخدانستعلیق حرف زدن . [ ن َ ت َ ح َ زَ دَ ] (مص مرکب ) الفاظ فصیح و بلیغ به تکلف گفتن و الفاظ به مخرج ادا کردن . (از غیاث اللغات ). با لفظ قلم حرف زدن . بیشتر در مقام مزاح گفته می شود. (فرهنگ نظام ). کنایه از حرف به تکلف زدن والفاظ را به مخرج ادا کردن و همچنین با لفظ قلم حرف زدن
نستعلیق گویلغتنامه دهخدانستعلیق گوی . [ ن َت َ ] (نف مرکب ) کسی که با تکلف فصیح سخن گوید. (فرهنگ نظام ). کسی که الفاظ فصیح و بلیغ به تکلف گوید و الفاظ به مخرج ادا کند. (غیاث اللغات ) : ز نستعلیق گو یاقوت لب ریحان خطی دارم کز انگشت شهادت می کشد خط بر غبار من .<p cl
خط نستعلیقلغتنامه دهخداخط نستعلیق . [ خ َطْ طِن َ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که مشتق از خط نسخ است و آنرا نسخ تعلیق می گویند. (ناظم الاطباء).