نسعةلغتنامه دهخدانسعة. [ ن ِ ع َ ] (ع اِ) پاره ای از نوار و تنگ ستور که از دوال پهن سازند. (از ناظم الاطباء). پاره ای از نِسْع. (منتهی الارب ) (از المنجد). رجوع به نِسْع شود.
نسعیةلغتنامه دهخدانسعیة. [ ن َ / ن ِ عی ی َ ] (ع اِ) باد شمال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نصیحهلغتنامه دهخدانصیحه . [ ن َ ح َ ] (ع مص ) نصیحت کردن . (زوزنی ). خالص کردن نصیحت کسی را. (از متن اللغة). نَصح . نُصح . نَصاحَة. نِصاحَة. نَصاحیّة. نُصوح . (متن اللغة). رجوع به نَصح و نصیحت شود. || (اِمص ،اِ) اسم مصدر است از نصح و در لغت به معنی اخلاص و تصفیه است . (از اقرب الموارد) (از الم
نصيحةدیکشنری عربی به فارسیاندرز , رايزني , صوابديد , مشورت , مصلحت , نظر , عقيده , پند , نصيحت , اگاهي , خبر , اطلا ع
نیشهلغتنامه دهخدانیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) نیشو.آلوی طبری . (برهان قاطع) (سروری ). || نیشتر. (ناظم الاطباء). رجوع به نیشو شود. || نای نواختنی . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
انساعلغتنامه دهخداانساع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِسع. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ نِسعَة. (ناظم الاطباء). و رجوع به نسع و نسعة شود.
نسعلغتنامه دهخدانسع. [ ن ِ ] (ع اِ) نوار و تنگ ستور که از دوال پهن بافند بر شکل شراک کفش . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). نوار ادیمین و دوال تافته . (از مهذب الاسماء). نوار. (دهار). دوال یا ریسمان پهن طویلی که بدان بارها را [ بر پشت ستور ] بندند. (از المنجد) (از اقرب
خثعملغتنامه دهخداخثعم . [ خ َ ع َ ] (اِخ ) ابن انمار اراش .وی از قبیله کهلان ، از قوم قحطان و از جدهای جاهلی بوده و فرزندانش در سروات یمن و حجاز منزل داشته و بت ایشان نیز بروزگار جاهلی «ذوالخلصه » نام داشت و آنان جای او را کعبه یمانیه می نامیدند. در پرستش این بت بنوبجیله نیز شرکت داشتند. بروز
منسعةلغتنامه دهخدامنسعة. [ م ِ س َ ع َ ] (ع ص ) زمین زودرویاننده ٔ گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). زمین زودرویاننده ٔ گیاه و گویند زمینی که گیاه آن دراز گردد. (از اقرب الموارد).