نسوبارلغتنامه دهخدانسوبار. [ ن َ ] (ص ) به لغت زند و پازند، ناهار. ناشتا . (از برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
نشیوبارواژهنامه آزادفلات قاره . از نشیب و بار که بار پسوند به معنای کناره و ساحل است . فلات قاره بخشی از دریا است که با یک شیب تا ژؤفنای دریا ادامه می یابد .
نیسابورلغتنامه دهخدانیسابور. [ ن َ ] (اِخ ) نیشابور. ابوعبید در غریب المصنف آورده است که عرب «شین » را به «سین » تعریب کنند چنانکه در نیشابور، نیسابور و در دشت ، دست گویند. (یادداشت مؤلف ) (از المزهر سیوطی ). رجوع به نیشابور شود.
نیشابورلغتنامه دهخدانیشابور. [ نی / ن َ ] (اِخ ) بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور شامل سه دهستان به نام ریوند، مازول و دربقاضی و دارای 280 آبادی بزرگ و کوچک است و مجموع نفوس آن در حدود 42000 نفر می با
نیشابورلغتنامه دهخدانیشابور. [ نی / ن َ ] (اِ) گوشه ای است در دستگاه شور. نشابور. نشابورک . نشاپورک . نیشابورک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نیشابورک شود.
نشابورلغتنامه دهخدانشابور. [ ن ِ ] (اِ) نام نوائی است از موسیقی و نام شعبه ای است از نوا که به نواشابور مشهور است . (انجمن آرا). مقامی باشد از موسیقی . (جهانگیری ). رجوع به نشاپور و نشابورک و نیشابورک شود.