ناشایستلغتنامه دهخداناشایست . [ ی ِ ] (ص مرکب ) چیزی که شایسته و لایق نباشد. (ناظم الاطباء). نادرخور. نامناسب . نالایق . ناشایسته . ناسزاوار. نازیبنده . نابجا. || ناروا. حرام . ممنوع . محظور. منهی . ناجایز. گناه . بزه : یاری خواستم از باری تبارک و تعالی به گزاردن آنچه بر
ناشایستدیکشنری فارسی به انگلیسیfoul, improper, inappropriate, indecent, unbecoming, unsavory, unseemly
نشایستنلغتنامه دهخدانشایستن . [ ن َ ی ِ ت َ ] (مص منفی ) شایسته نبودن . سزاوار نبودن . (از آنندراج ) : نمانی به خوبی مگر ماه رانشایی کسی را بجز شاه را. فردوسی .نفرمودمت کاین بدان را بکش نگهداشتنشان نشاید ز هش . <p class="autho
نشایستنیلغتنامه دهخدانشایستنی . [ ن َ ی ِ ت َ ] (ص لیاقت ) که سزاوار و شایسته نیست . مقابل شایستنی . رجوع به شایستنی شود.
تعجیل فرمودنلغتنامه دهخداتعجیل فرمودن . [ ت َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) تعجیل کردن : هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه جفا دیده باشد... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم . (کلیله و دمنه ). و رجوع به تعجیل و دیگر ترکیبهای آن شود.
بار دریالغتنامه دهخدابار دریا. [ رِ دَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی ساحل دریا. کنار دریا. در پهلوی آمده : جای به ایشان ایدون تنگ بکرد که سپاه اردشیر را گذشتن نشایست و اردشیر خود تنها به بار دریا افتاد. (کارنامه ٔ اردشیر پاپکان ترجمه ٔ صادق هدایت ص 20). رجوع
شایستلغتنامه دهخداشایست . [ ی ِ ] (مص مرخم ) امکان . || شاید بود : دوم را پهنا و عرض خوانند و سوم را ستبر او عمق خوانند و این هر سه اندرجسم بشایست بود گاهی . (دانشنامه ٔ علائی ص 74). || (ن مف مرخم ) حلال . مباح . روا. مقابل ناشایست .<br
شوریلغتنامه دهخداشوری . (حامص ) ملوحت . پرنمکی . صفت شور. چگونگی شور. یکی از طعمهای نه گانه . نمکینی . (یادداشت مؤلف ) : نشایست بد در نیستان بسی ز شوری نخورد آب اوهر کسی . فردوسی .هرگز نبود شکر به شوری چو نمک نه گاه شکر باشد چ
اکفاءلغتنامه دهخدااکفاء. [ اَ ] (ع اِ) اکفا. ج ِکُفْو و کُفو. (از دهار) (ناظم الاطباء) : چیزها گفت و کرد [ حسنک وزیر ] که اکفاء آنرا احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). چندان که بدو [ گاو ] رسیدم سخن به طریق اک
نشایستنلغتنامه دهخدانشایستن . [ ن َ ی ِ ت َ ] (مص منفی ) شایسته نبودن . سزاوار نبودن . (از آنندراج ) : نمانی به خوبی مگر ماه رانشایی کسی را بجز شاه را. فردوسی .نفرمودمت کاین بدان را بکش نگهداشتنشان نشاید ز هش . <p class="autho
نشایستنیلغتنامه دهخدانشایستنی . [ ن َ ی ِ ت َ ] (ص لیاقت ) که سزاوار و شایسته نیست . مقابل شایستنی . رجوع به شایستنی شود.