نعل زرینلغتنامه دهخدانعل زرین . [ ن َ ل ِ زَرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعلی که از طلا ساخته باشند.- نعل زرین بر اسب زدن ؛ کنایه از کمال نمودن . (آنندراج از اسکندرنامه ٔ بری ). کنایه از توانگری و ثروتمندی است .
نظریة نئلNéel theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای دربارة مواد پادفِرّومغناطیسی که در آنها شبکة بلوری متشکل از دو یا چند زیرشبکة درهمفرورفته است و هر اتم در یک زیرشبکه فقط از میدانهای اتمهای مجاور در زیرشبکهای دیگر متأثر میشود
تعمیر سوراخ مَنجیدnail hole repairواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تعمیر سوراخهای تایر، در مواردی که قطر سوراخ ایجادشده در تایر باری تا 9/5 میلیمتر و در تایر سواری تا 6 میلیمتر باشد و سوراخ تا شانه دستکم 2/5 سانتیمتر فاصله داشته باشد
زخمهای ناخنیfinger nail pizzicatoواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اجرای زخمهای که در آن از ناخن استفاده میشود
نعللغتنامه دهخدانعل . [ ن َ ] (ع اِ) پساهنگ و بشک و آهنی که برکف سم ستور میخ کنند تا سوده نگردد. (ناظم الاطباء).آنچه بدان سم ستور را از سودگی نگاه دارند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء) : ز آواز گردان بتوفید کوه زمین شد ز نعل ستوران ستوه .
نهللغتنامه دهخدانهل . [ ن َ ] (اِخ ) نام یکی از مبارزان تورانی . (از برهان ) (از انجمن آرا) (از رشیدی ).
نیل فاملغتنامه دهخدانیل فام . (ص مرکب ) نیل رنگ . کبود. به رنگ نیل : آمد هلال روزه و بنمود روی خویش مانند نعل زرین از چرخ نیل فام .سوزنی .
آذر زردشتلغتنامه دهخداآذر زردشت . [ ذَ رِ زَ دُ ] (اِخ ) آذَرِ زَرْدهُشْت . نام آتشکده ٔ هفتم از هفت آتشکده ٔ بزرگ پارسیان : پرستنده ٔ آذر زردهشت همی رفت با باژ و بَرْسَم بمشت چو از دور جای پرستش بدیدشد از آب دیده رخش ناپدید. فردوسی .</
افراس آبلغتنامه دهخداافراس آب . [ اَ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی سواران آب است که حباب باشد. (برهان ) (آنندراج ). حبابهای آب . (ناظم الاطباء). در برهان ، افراس آب بمعنی سواران آب نوشته آن نیز عربی خواهد بود. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). سواران آب را گویند و در عربی حباب خوانند. (هفت ق
منطقی رازیلغتنامه دهخدامنطقی رازی . [ م َ طِ ی ِ ] (اِخ ) از شاعران قدیم و در لغت نامه ٔ اسدی و حدایق السحر رشیدالدین وطواط به شعر او استشهاد شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). ابومحمد منصوربن علی منطقی رازی از معاصران صاحب بن عباد و در شعر دری استاد بوده است و شاید بتوان اورا قدیمترین شاعر پارسی گوی
آذرگشسبلغتنامه دهخداآذرگشسب . [ ذَ گ ُ ش َ ] (اِخ ) مخفف آذرگشنسب ، یکی از سه آتش مقدس حافظ جهان . || نام آتشکده ٔ گشتاسب است که در بلخ بوده ، گنجهای گشتاسب نیز در آنجا بود، اسکندرآن را خراب کرده و گنجها برداشت ، و بعضی گفته اند کتاب زند و اوستا نیز بدانجا بوده است . || (اِ مرکب ) مطلق آتشکده را
نعللغتنامه دهخدانعل . [ ن َ ] (ع اِ) پساهنگ و بشک و آهنی که برکف سم ستور میخ کنند تا سوده نگردد. (ناظم الاطباء).آنچه بدان سم ستور را از سودگی نگاه دارند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء) : ز آواز گردان بتوفید کوه زمین شد ز نعل ستوران ستوه .
نعللغتنامه دهخدانعل . [ ن َ ع َ ] (ع مص ) نعل پوشیدن . (از منتهی الارب ). نعلین در پای کردن . (از تاج المصادر بیهقی ).
نعلدیکشنری عربی به فارسیکف پا , تخت کفش , تخت , زير , قسمت ته هر چيز , شالوده , تنها , يگانه , منحصربفرد , تخت زدن
نعلفرهنگ فارسی عمید۱. قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور میزنند.۲. [قدیمی] کفش؛ پاافزار.⟨ نعل در آتش نهادن:۱. انداختن نعل اسب در آتش؛ عملی که غرائمخوانان و افسونگران انجام میدادند و برای حاضر ساختن کسی که در سفر بود نام او را بر نعل اسب مینوشتند و در آتش میانداختند و افسون میخواندند
نعلفرهنگ فارسی معین(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کفش . 2 - قطعه آهنی که زیر سُم چهارپایان می زنند برای محافظت از آن . ؛ ~ در آتش نهادن (کن .) بی قرار کردن ، مضطرب نمودن .
پولادنعللغتنامه دهخداپولادنعل . [ ن َ ] (ص مرکب ) که نعل پولادین دارد : سم بادپایان پولادنعل بخون دلیران زمین کرده لعل . نظامی .ز تاج مرصع بیاقوت و لعل ز تازی سمندان پولادنعل .نظامی .
چشمه نعللغتنامه دهخداچشمه نعل . [ چ َ م َ ن َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع کوهستان سیرجان کرمان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 246).
چهارنعللغتنامه دهخداچهارنعل . [ چ َ / چ ِ ن َ ] (اِ مرکب ) قسمی از رفتن اسب به شتاب . تاخت سریع اسب . چهارگامه .تگ سریع اسب . دو سریع. چهارنعل دو زمان یا سه زمان یا چهار زمان دارد. ولی معمولاً دارای سه زمان است . در زمان اول فقط یک پای خلفی اسب با زمین تماس دارد
خوش نعللغتنامه دهخداخوش نعل . [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (ص مرکب ) مقابل بدنعل . صفت اسبی است که به آسانی نعل بر پای وی توان بست . || سمی که بهر نعلی زود خورد.
چارنعللغتنامه دهخداچارنعل . [ ن َ ](اِ مرکب ) چهارنعل . نوعی از راه رفتن اسب . نوعی از دویدن اسب . راندن اسب بشتاب . قسمی از دوانیدن اسب .