نفساءلغتنامه دهخدانفساء. [ ن ُ ف َ /ن َ ف َ / ن َ ] (ع ص ) زن زجه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). زن بسیارزا. (مهذب الاسماء). زاج . (از السامی ). زایسفان . زایسبان . (از مهذب الاسماء). زجه . زاهو. (یادداشت مؤلف ). ج ، نِفاس ،
نفیسافرهنگ نامها(تلفظ: nafisā) (عربی ـ فارسی) (نفیس + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به نفیس ، گرانبها ، قیمتی ؛ (در قدیم) ارجمند و گرامی.
نَفْساًفرهنگ واژگان قرآنشخصی - کسی (کلمه نفس در اصل به معناي همان چيزي است که به آن اضافه ميشود مثلاً "نفس الانسان" يعني خود انسان و"نفس الحجر" يعني خود سنگ است)
نفیسیلغتنامه دهخدانفیسی . [ ن َ ] (اِخ ) علی اکبر (میرزا... خان ) . ناظم الاطباء. رجوع به ناظم الاطباء شود.
خنفساءلغتنامه دهخداخنفساء. [ خ ُ ف ُ ] (ع اِ) جانوری گندبوی که خبزدوک گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بهندی آن را گیرونده می نامند. (از آنندراج ). خُنفَس . خِنفِس . خُنفَسه . خُنفُسَه . خبزدو.(صحاح الفرس ). خبزدوکه . (بحر الجواهر). خبزدوک ماده . (زمخشر