نفثلغتنامه دهخدانفث . [ ن َ ] (ع مص ) دردمیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (منتهی الارب ) (آنندراج ). دمیدن . پف کردن . فوت کردن . (یادداشت مؤلف ). فی اللغة شبیهة بالنفح ، و یقال هو نفح بلاریق . (بحر الجواهر) (ی
نفتلغتنامه دهخدانفت . [ ن َ ] (اِ) در اوستا: نپته (تر. نمناک )،هندی باستان : نبه ، نبهته (شکافتن ، ترکیدن )، هوبشمان گوید: اسم مفعول از ریشه ٔ نبه در اوستا نبد آمده ، که نظایر متعدد دارد. اسم مفعول مختوم به ته ، نپته است . (قیاس شود با بسته = سانسکریت بدهه و غیره ) . دلیلی نیست که آن را از ر
نفتلغتنامه دهخدانفت . [ ن َ ] (ع مص ) خشمگین گردیدن یا برآماسیدن از خشم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضبناک شدن . (از متن اللغة). نفتان . (منتهی الارب ) (متن اللغة). نفاة. نفیت . (متن اللغة). || جوشیدن دیگ . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). نفتان . نفیت . (متن اللغة) (اقرب
نفذلغتنامه دهخدانفذ. [ ن َ ف َ ] (ع اِمص ) نفاذ. روانی چیزی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). انفاذ. (اقرب الموارد) (متن اللغة) (ناظم الاطباء). روانی . اجرا. (ناظم الاطباء). اسم است از انفاذ. (از متن اللغة). نفوذ. (ناظم الاطباء). گویند: طعنة لها نفذ؛ ای طعنة نافذة. امر بنفذه ؛ ای بانفاذه .
شوراب زیتونلغتنامه دهخداشوراب زیتون . [ ب ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این ترکیب را صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی آورده است و گوید: شوراب زیتون و آب با نفط سیاه آمیخته حقنه کنند [ برای بیرون آوردن کرمهای معده ]. (یادداشت مؤلف ).
نفت سیهلغتنامه دهخدانفت سیه . [ ن َ ت ِ ی َه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفت سیاه . رجوع به نفت سیاه و نفط سیاه شود : گرچه در نفت سیه چهره توان دید ولیک آن نکوتر که در آیینه ٔ بیضا بینند.خاقانی .
پرمایهلغتنامه دهخداپرمایه . [ پ ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) که مایه ٔ بسیار دارد. دارای مایه ٔ بسیار. مقابل کم مایه : خورشید منم به شاعری ، سایه توئی پرمایه منم بفضل و بی مایه توئی . سوزنی .بیت ذیل را اس
نفطلغتنامه دهخدانفط. [ ن َ ] (ع مص ) خشمناک گردیدن یا برجوشیدن از خشم .(از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نَفَط. (منتهی الارب ). رجوع به نَفَط شود. || نفیط. (متن اللغة). رجوع به نفیط شود.
نفطلغتنامه دهخدانفط. [ ن َ ف َ ] (ع مص ) ریش کردن دست از کار یا شوخگین گردیدن . (از منتهی الارب ).آبله کردن دست . (از بحر الجواهر). نَفط. نفیط. (منتهی الارب ) (متن اللغة). || (اِ) آبله و چیچک که از کار کردن در دست پدید آید. (ناظم الاطباء).
نفطلغتنامه دهخدانفط. [ ن ِ / ن َ ] (معرب ، اِ) معرب نفت است . (غیاث اللغات ). نفت . رجوع به نفت شود. || گاهی مجازاً باروت را نیز گویند. (غیاث اللغات ).
نفطدیکشنری عربی به فارسینفتا , بنزين سنگين , روغن , چربي , مرهم , نفت , مواد نفتي , رنگ روغني , نقاشي با رنگ روغني , روغن زدن به , روغن کاري کردن , روغن ساختن , نفت خام
حابس النفطلغتنامه دهخداحابس النفط. [ ب ِ سُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) تبن (؟) سُمّی به لأنه یحفظ دهن النفط من الصعود. (داود ضریر انطاکی ).
حافظالنفطلغتنامه دهخداحافظالنفط. [ ف ِ ظُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) تبن است چه مانع صعود اوست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حابس النفط. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ج 1 ص 116).
حب النفطلغتنامه دهخداحب النفط. [ ح َب ْ بُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) ضریر انطاکی گوید: نسبت آن به افلاطون کنند و آن قوی الفعل باشد و هر بیماری سرد را مانند فالج و لغوه و بادها و نقرس و قولنج و امراض معده و نسا و مفاصل سودمند بود و قوت آن تا سه سال برجای ماند و شربت آن تا دو درهم است . و رازی گوید: مض
نفطلغتنامه دهخدانفط. [ ن َ ] (ع مص ) خشمناک گردیدن یا برجوشیدن از خشم .(از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نَفَط. (منتهی الارب ). رجوع به نَفَط شود. || نفیط. (متن اللغة). رجوع به نفیط شود.
نفطلغتنامه دهخدانفط. [ ن َ ف َ ] (ع مص ) ریش کردن دست از کار یا شوخگین گردیدن . (از منتهی الارب ).آبله کردن دست . (از بحر الجواهر). نَفط. نفیط. (منتهی الارب ) (متن اللغة). || (اِ) آبله و چیچک که از کار کردن در دست پدید آید. (ناظم الاطباء).