نفوشلغتنامه دهخدانفوش . [ ن ُ] (ع مص ) در ارزانی درآمدن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || متوجه چیزی شدن که می خورد آن را. (از منتهی الارب ): نفش فلان علی الشی ٔ؛ اقبل علیه یأکله . (اقرب الموارد). || چرا کردن گوسفند و شتر به شب بی شبان . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الا
نفوزلغتنامه دهخدانفوز. [ ن َ ] (ع ص ) ظبی نفوز؛ آهوی برجهنده . (ناظم الاطباء). بدین معنی در مآخذ به دسترس ما ینفوز - بر وزن یعقوب - آمده است . رجوع به ینفوز شود.
نفشلغتنامه دهخدانفش . [ ن َ ] (ع مص ) به انگشتان پراکنده کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). به انگشتان پراکنده کردن پشم و پنبه را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به معنی بعدی شود. || پشم و پنبه زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). واخیدن پشم و پنبه . (زوزنی
منفوشلغتنامه دهخدامنفوش . [ م َ ] (ع ص ) پشم زده . (مهذب الاسماء). پنبه و پشم زده ، ای به کمان ندافی ازهم پاشیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ندیف . مندوف . حلیج . محلوج . فلخیده . فلخمیده . غاژده . واخیده . شیده . زده (پنبه و پشم ). (یادداشت مرحوم دهخدا).- عهن منفوش