نقص داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی داشتن، عیب داشتن، ناقصبودن، جای بهبود داشتن، اشکال داشتن، ناتمام ماندن، عیبوایراد داشتن، کمآوردن ناقص شدن، خط برداشتن، خراشیده شدن کاملنبودن، کسری داشتن، نقصان یافتن
پنیکسلغتنامه دهخداپنیکس . [ پْنی / پ ِ ] (اِخ ) نام میدانی به أطینه (آتن ) که در قدیم اجتماعات عام بدانجا منعقد میشد. و اکنون از آن اثری بر جای است . (از فرهنگ ترجمه ٔ تمدن قدیم ص 466).
نقشلغتنامه دهخدانقش . [ ن َ ] (ع اِ) صورت . (آنندراج ) (از بهار عجم ) (ناظم الاطباء). تصویر. رسم . ترسیم . شبیه صورت و شکل . توخش . (ناظم الاطباء). شبیه . تمثال : بت اگر چه لطیف دارد نقش به برِدو رخانْت هست خراش . رودکی .که بر آب
نقزلغتنامه دهخدانقز. [ ن َ ] (ع مص ) برجستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || برجستن آهو از دویدن . (منتهی الارب ). برجستن آهو در دویدن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (اقرب الموارد)
نقصلغتنامه دهخدانقص . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) کمی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). کمی در دین و عقل و جز آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منقصت . (ناظم الاطباء). نقصان . عیب . کاستی . کاست . کم داشت . کم بود. مقابل فضل . مقابل کمال . نادرستی . ناتمامی . (یادد
نقصدیکشنری عربی به فارسینقص , کمي , کمبود , کسر , ناکارايي , نقطه ضعف , صعف اخلا قي , ضعف , تيغه شمشير , عيب , نابسندگي , نارسايي , نامناسبي , بي کفايتي , عدم تکافو , کسري
متنقصلغتنامه دهخدامتنقص . [ م ُ ت َ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) عیب کننده و بد گوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بی حرمتی کننده و بی آبرو کننده و عیب کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به تنقص شود.
مستنقصلغتنامه دهخدامستنقص .[ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) خریداری که کم کردن بهای چیزی را می خواهد. (ناظم الاطباء). || نسبت دهنده به نقصان . (از اقرب الموارد). رجوع به استنقاص شود.
نقصلغتنامه دهخدانقص . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) کمی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). کمی در دین و عقل و جز آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منقصت . (ناظم الاطباء). نقصان . عیب . کاستی . کاست . کم داشت . کم بود. مقابل فضل . مقابل کمال . نادرستی . ناتمامی . (یادد
منقصلغتنامه دهخدامنقص . [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) ناقص کننده . مقابل مکمل : مجرد نسب ، علت بزرگی و پادشاهی نیست والا حسب ذاتی وجوداً و عدماً مکمل ومنقص آن نتواند بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 162).