اَبَرآلیاژ نیکلیnickel-based superalloyواژههای مصوب فرهنگستاناَبَرآلیاژی که بیش از 50 درصد وزن آن عنصر نیکل باشد
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن َ ] (ع مص ) از جائی به جائی بردن . (از غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (زوزنی ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).فاوابردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || وضع لغتی برای معنی تازه ای سپس آنکه برای معنی دیگری وضع شده است . (از اقرب الموارد). || از جای
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن ِ ] (ع اِ)کفش کهنه . نعل خَلَق . (از اقرب الموارد). موزه و نعل کهنه ٔ درپی کرده . نَقْل . نَقَل . (ناظم الاطباء). || خف خَلَق . سپل کهنه . (از اقرب الموارد).
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن َ ق َ ] (ع اِمص ) حاضرجوابی در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || جدل . (اقرب الموارد). || (اِ) پَر که ازتیری بر تیری دیگر نهند. || سنگ ریزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگ . (از مهذب الاسماء). || آنچه از سنگ و گچ
تحرکدیکشنری عربی به فارسیحرکت , جنبش , نقل وانقال نيرو بوسيله حرکت , تحرک , نقل وانتقال , مسافرت , حرکت دادن , حرکت کردن , نقل مکان
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن َ ] (ع مص ) از جائی به جائی بردن . (از غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (زوزنی ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).فاوابردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || وضع لغتی برای معنی تازه ای سپس آنکه برای معنی دیگری وضع شده است . (از اقرب الموارد). || از جای
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن ِ ] (ع اِ)کفش کهنه . نعل خَلَق . (از اقرب الموارد). موزه و نعل کهنه ٔ درپی کرده . نَقْل . نَقَل . (ناظم الاطباء). || خف خَلَق . سپل کهنه . (از اقرب الموارد).
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن َ ق َ ] (ع اِمص ) حاضرجوابی در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || جدل . (اقرب الموارد). || (اِ) پَر که ازتیری بر تیری دیگر نهند. || سنگ ریزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگ . (از مهذب الاسماء). || آنچه از سنگ و گچ
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن َ ق ِ ] (ع ص ) مکان نَقِل ؛ جای سنگناک بادرخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ذونَقَل . سنگناک . (از اقرب الموارد). || رجل نَقِل ؛ مرد حاضرجواب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). حاضر المنطق و الجواب . جَدِل . (
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن ُ ق ُ ] (اِ) زیرزمینی را گویند که در کوه و بیابان به جهت خوابیدن گوسفندان سازند. (از برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نغول . (ناظم الاطباء). مصحف نغل (نغول ) است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || عمق و قعر و ژرف . (برهان قاطع) (آنندراج ). مصحف نغل ، مخف
چشمه نقللغتنامه دهخداچشمه نقل . [ چ َ م َ ن ُ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش سمیرم شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
متنقللغتنامه دهخدامتنقل . [ م ُ ت َ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) آن که چیزی را نقل شراب گرداند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که تنقل میکند و پس از جام شراب جهت مزه چیزی میخورد. (ناظم الاطباء). || بسیار برگردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || ترجمه شده و از زبانی به زبانی دیگر
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن َ ] (ع مص ) از جائی به جائی بردن . (از غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (زوزنی ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).فاوابردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || وضع لغتی برای معنی تازه ای سپس آنکه برای معنی دیگری وضع شده است . (از اقرب الموارد). || از جای
قنقللغتنامه دهخداقنقل . [ ق َ ق َ ] (ع ص ) پیمانه ٔ بزرگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد گران وطی و گران پاسپر. (منتهی الارب )(آنندراج ). الرجل الثقیل الوطاء. (اقرب الموارد).