نق نقلغتنامه دهخدانق نق . [ ن ِ ن ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت طفلی بهانه جو. نام آواز طفل که چیزی را طلبد آهسته و پیوسته ، با آوازی چون گریان . (یادداشت مؤلف ). نغ نغ.
نیک نیکلغتنامه دهخدانیک نیک . (ق مرکب ) به خوبی . کاملاً. به کلی . یک باره : جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیک نیک . مولوی .گفت نادر چیز می خواهی ولیک غافل از حکم خدایی نیک نیک . مولوی .<b
نقاب بستنلغتنامه دهخدانقاب بستن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نقاب بر رخ زدن : نقاب چینی و رومی به نیسان همی بندد صبا بر روی هامون . ناصرخسرو.زین هزاران شمع کآن آید پدیدتا ببندد روی چرخ از شب نقاب . ناصرخسرو.</p
نقش بستنلغتنامه دهخدانقش بستن . [ ن َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از تصویر کردن . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نقاشی کردن . نقش کشیدن . صورتگری کردن . رسم کردن . نگاشتن : من نقش همی بندم و تو جامه همی باف این است مرا با تو همه شغل و همه کار
اِرْتَسَمدیکشنری عربی به فارسینق بست , جلوه گر شد , متجلّي شد , مجسّم شد , امتثال کرد , اطاعت کرد , فرمانبرد
نقفرهنگ فارسی عمید= ⟨ نق زدن⟨ نق زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] بهانهجویی کردن و غر زدن؛ غرغر کردن.⟨ نقنق کردن: [عامیانه] = ⟨ نق زدن
دانقلغتنامه دهخدادانق . [ ن ِ ] (ع ص ) گول . نادان . رزد. (منتهی الارب ). || لاغر و ضعیف و فرومایه از مردم و ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آدمی و ستور لاغر زبون .
دانقلغتنامه دهخدادانق . [ ن ِ / ن َ ] (معرب ،اِ) دانگ که شش یک درهم است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داناق . (منتهی الارب ). معرب دانگ است . (غیاث ). معرب دانگ است و شرح آن ضمن بیان معنی مثقال در حرف ثاء مثلثه مذکور گردید. (کشاف اصطلاحات الفنون ). معرب دانگ و
دستینقلغتنامه دهخدادستینق . [ دَ ن َ ] (معرب ، اِ) به معنی دستینج است . (از دزی ج 1 ص 442). رجوع به دستینج و دستینه شود.
دنقلغتنامه دهخدادنق . [ دَ ](ع اِ) سپستان . (منتهی الارب ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به سپستان شود.
دنقلغتنامه دهخدادنق . [ دُ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ دَنوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ دَنوق ، به معنی کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند. (آنندراج ). رجوع به دنوق شود. || ج ِ دنیق . (ناظم الاطباء). رجوع به دنیق شود.