نمایلغتنامه دهخدانمای . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرخم ) نماینده . نشان دهنده . نما. در تمام معانی رجوع به نما شود.
نمالغتنامه دهخدانما. [ ن َ ] (از ع ، اِمص ) نمو. بالیدگی . (ناظم الاطباء). افزایش . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رشد. بالش . بالندگی . گوالش . گوالیدگی . (یادداشت مؤلف ) : آنکه همی گندم سازد ز خاک آن نه خدای است که روح نماست . ناصرخسرو
نمالغتنامه دهخدانما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ) صورت ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ). آنچه در معرض دید و برابر چشم است : بسی فربه نماید آنکه داردنمای فربهی از نوع آماس . سنائی .<
نماءلغتنامه دهخدانماء. [ ن َ ] (ع مص ) گوالیدن . (از منتهی الارب ). افزون شدن . (دهار). نمو. زیاد شدن و افزون شدن مال و جز آن . (از اقرب الموارد). || بلند برداشتن و سیر افروختن آتش را. (از منتهی الارب ). بلند برافروختن و شعله ور ساختن آتش را. (از اقرب الموارد). || فربه شدن مردم . || برآمدن و
چتربالپَری نمایشی،چتربال نمایشیparagliding aerobaticsواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مواد چتربالپَری که در آن شرکتکنندگان به حرکات نمایشی و جولان هوایی میپردازند
نمایشیلغتنامه دهخدانمایشی . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی ِ ] (ص نسبی ) درخور نمایش . اهل نمایش . (یادداشت مؤلف ).
نمایندگیلغتنامه دهخدانمایندگی . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) نماینده بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || عمل نماینده . (یادداشت مؤلف ) : گفت به هنگام نمایندگی <
نمایملغتنامه دهخدانمایم . [ ن َ ی ِ ] (ع اِ) نمائم . ج ِ نمیمة. رجوع به نمیمة شود : به نمایم اضداد و مکاید حساد بدان رسید که در دست ناصرالدین شهید شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 357).
آزادسازی 1clear a signal, clear 1واژههای مصوب فرهنگستانتغییر نمای علامت از یک نمای بسیار محدود به نمای کمتر محدود
نمایشیلغتنامه دهخدانمایشی . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی ِ ] (ص نسبی ) درخور نمایش . اهل نمایش . (یادداشت مؤلف ).
نمایندگیلغتنامه دهخدانمایندگی . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) نماینده بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || عمل نماینده . (یادداشت مؤلف ) : گفت به هنگام نمایندگی <
نمایملغتنامه دهخدانمایم . [ ن َ ی ِ ] (ع اِ) نمائم . ج ِ نمیمة. رجوع به نمیمة شود : به نمایم اضداد و مکاید حساد بدان رسید که در دست ناصرالدین شهید شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 357).
نمایشنامهلغتنامه دهخدانمایشنامه . [ ن ُ /ن ِ / ن َ ی ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پیس تآتر. (یادداشت مؤلف ). نوشته ای که برای بازی کردن در تماشاخانه تحریر شود و هنرپیشگان از روی آن سخن گویند و حرکات
نمایان شدنلغتنامه دهخدانمایان شدن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر شدن . به نظر درآمدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آشکار شدن . نموده شدن . (ناظم الاطباء). پیدا شدن . طالعشدن . ظهور. بروز. طلوع . پیدایش . (یادداشت مؤلف
درنگی نمایلغتنامه دهخدادرنگی نمای . [ دِ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ن ُ ] (نف مرکب ) درنگی نماینده . آنکه بظاهر متوقف و آهسته و کند جلوه کند. بردباری و شکیبائی و متانت نشان دهنده . مقابل عجول و شتابزده : اگر عیار مب
دوست نمایلغتنامه دهخدادوست نمای .[ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (نف مرکب ) دوست نما. که خود را دوست نشان دهد. که تظاهر به دوستی کند. (از یادداشت مؤلف ). نماید که دوست است و نه چنان باشد : به کامه ٔ دل دشمن نشیند
حجت نمایلغتنامه دهخداحجت نمای . [ ح ُج ْ ج َ ن َ / ن ُ ] (نف مرکب ) ظاهر الصلاح . || قیاس کننده . (ناظم الاطباء) : پژوهنده ای بود حجت نمای در آن انجمن گشت شاه آزمای .نظامی .
پیکرنمایلغتنامه دهخداپیکرنمای . [ پ َ ک َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) نماینده و نشان دهنده ٔ پیکر : چو پیکر برانگیخت پیکرنمای شه از پیش پیکر تهی کرد جای .نظامی .
خدمت نمایلغتنامه دهخداخدمت نمای . [ خ ِ م َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) خدمت کن . خدمت کننده . خدمتکار. خدمتگر : چو خدمتگران گشته خدمت نمای .نظامی .