نمودار اقلیمیclimatic diagram, climagram, climagraph, climatogram, climatograph, climogram, climographواژههای مصوب فرهنگستاننمودار معرف اطلاعات اقلیمشناختی
نمودگارلغتنامه دهخدانمودگار. [ ن ُ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نمونه . نشان . (فرهنگ فارسی معین ) : تن آدمی با مختصری ِ وی مثالی است از همه ٔ عالم که از هرچه در عالم آفریده است اندر آدمی نمودگار آن در است . استخوان چون کوه ... (کیمیای سعادت ). و ا
نمودارفرهنگ فارسی عمید۱. ظاهر؛ نمایان؛ آشکار.۲. مانند؛ نظیر.۳. نشان؛ علامت.۴. (ریاضی) خطی که میزان بالاوپایین رفتن تعداد یا مقدار محصولات یا درآمدها و چیزهای دیگر را نشان میدهد. برای ترسیم این خط جدول شطرنجمانندی بر صفحۀ کاغذ رسم و میزان تغییر مقدار را با پایین بردن یا بالا بردن آن خط نشان میدهند.
نمودارلغتنامه دهخدانمودار. [ ن ُ / ن ِ ] (نف ) نمایان . مرئی . (برهان قاطع). مشهود. (فرهنگ فارسی معین ). پیدا. ظاهر. آشکار. (انجمن آرا) پدیدار. هویدا. تابان . (ناظم الاطباء). چیزی که در نظر نماید. (از رشیدی ) : نموداری که از مه تا به
زیستاقلیمنگارbioclimatographواژههای مصوب فرهنگستانهر نمودار اقلیمی که برای نمایش رابطۀ اقلیم با جنبههایی از زندگی طراحی شده باشد
نمودارفرهنگ فارسی عمید۱. ظاهر؛ نمایان؛ آشکار.۲. مانند؛ نظیر.۳. نشان؛ علامت.۴. (ریاضی) خطی که میزان بالاوپایین رفتن تعداد یا مقدار محصولات یا درآمدها و چیزهای دیگر را نشان میدهد. برای ترسیم این خط جدول شطرنجمانندی بر صفحۀ کاغذ رسم و میزان تغییر مقدار را با پایین بردن یا بالا بردن آن خط نشان میدهند.
نمودارلغتنامه دهخدانمودار. [ ن ُ / ن ِ ] (نف ) نمایان . مرئی . (برهان قاطع). مشهود. (فرهنگ فارسی معین ). پیدا. ظاهر. آشکار. (انجمن آرا) پدیدار. هویدا. تابان . (ناظم الاطباء). چیزی که در نظر نماید. (از رشیدی ) : نموداری که از مه تا به
نمودارفرهنگ فارسی معین(نُ یا نَ) [ په . ] 1 - (ص فا.) پدیدار، هویدا. 2 - (اِ.) جدولی که مقدار صعود و نزول چیزی را نشان دهد.
نمودارفرهنگ فارسی عمید۱. ظاهر؛ نمایان؛ آشکار.۲. مانند؛ نظیر.۳. نشان؛ علامت.۴. (ریاضی) خطی که میزان بالاوپایین رفتن تعداد یا مقدار محصولات یا درآمدها و چیزهای دیگر را نشان میدهد. برای ترسیم این خط جدول شطرنجمانندی بر صفحۀ کاغذ رسم و میزان تغییر مقدار را با پایین بردن یا بالا بردن آن خط نشان میدهند.
نمودارلغتنامه دهخدانمودار. [ ن ُ / ن ِ ] (نف ) نمایان . مرئی . (برهان قاطع). مشهود. (فرهنگ فارسی معین ). پیدا. ظاهر. آشکار. (انجمن آرا) پدیدار. هویدا. تابان . (ناظم الاطباء). چیزی که در نظر نماید. (از رشیدی ) : نموداری که از مه تا به
زِبَرنمودارepigraph, supergraphواژههای مصوب فرهنگستانمجموعة همة نقاطی که بالای نمودار تابع قرار میگیرند
حشو نمودارchart-junk/ chartjunkواژههای مصوب فرهنگستاناجزای غیرضروری و مزاحم نمودار در انتقال پیام اصلی آن