اسم ناشماراmass noun, non-count noun, uncountable nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی دال بر پدیدۀ غیرقابلشمارشی که معمولاً جمع بسته نمیشود
اسم شماراcount noun, countable nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی دال بر پدیدۀ قابلشمارشی که جمع بسته میشود
اسمnounواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع کلمه دال بر فرد یا شیء یا عمل و وضعیت، با قابلیتهایی مانند جمع بسته شدن و توصیف شدن با صفت و قرار گرفتن در جایگاه فاعل یا مفعول
اسم جمعcollective nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی با صورت مفرد که بر گروهی از افراد یا اشیا و غیره دلالت میکند
نهانشکنیsteganalysisواژههای مصوب فرهنگستاندانش و فن یافتن دادههایی که با استفاده از نهاننگاری پنهان شده است
نهاننگاری نظریهاطلاعاتیامنinformation-theoretically secure steganographyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نهاننگاری که در آن امنیت سامانهها در صورت تأمین یکی از ویژگیهای کاملاًامن یا آماریامن برقرار میشود
نهاننگاری کاملاًامنperfectly secure steganographyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوارزمی نهاننگاری که مهاجم با قدرت محاسباتی نامحدود نتواند در آن هیچگونه تمایزی بین پوشانه و نهانه پیدا کند
نهاننگاری آماریامنstatistically secure steganographyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوارزمی/ الگوریتمی نهاننگاری که مهاجم با قدرت محاسباتی نامحدود تنها بتواند در آن تمایز ناچیزی بین پوشانه و نهانه پیدا کند
نهاننگاری محاسباتیامنcomputationally secure steganographyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوارزمی/ الگوریتم نهاننگاری که مهـاجـم بـا در اختـیـار داشـتـن یـک خوارزمی/ الگوریتم محاسباتی زمانچندجملهای (polynomial-time comutable algorithm) احتمالاتی تنها بتواند تمایز ناچیزی بین پوشانه و نهانه پیدا کند
نهانفرهنگ فارسی عمید۱. پوشیده؛ پنهان؛ نهفته.۲. (اسم) باطن؛ ضمیر.۳. منزوی.۴. غایب.۵. اندوخته.۶. ذخیره.۷. ناشناس.۸. (قید) نهانی.۹. جدا؛ دور.۱۰. (اسم) دل؛ قلب؛ اندرون.۱۱. (اسم) معنی؛ راز؛ سر.۱۲. (قید) محرمانه؛ در خفا.⟨ نهان داشتن: (مصدر متعدی) [
نهانلغتنامه دهخدانهان . [ ن ِ / ن َ ] (ص ، اِ) پنهان . مخفی . مختفی . پوشیده . مستور. مقابل پیدا و ظاهر و آشکار : بدو ماه گردان بدی در جهان بد و نیک از وی نبودی نهان . فردوسی .سراپای در زیر آهن نها
نهاندیکشنری فارسی به انگلیسیcovert, crypto-, dark, hidden, inmost, inner, masked, occult, private, secret, stealthy, subterranean, ulterior, underground, veiled
پیدا و پنهانلغتنامه دهخداپیدا و پنهان . [ پ َ / پ ِ وُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) نهان و آشکار.- پیدا و پنهان شدن ؛مخفی و آشکار گشتن : بپیدا و پنهان شدن گرد شهرز هرچ آرزو داشت ب
چشم نهانلغتنامه دهخداچشم نهان . [ چ َ / چ ِ م ِ ن ِ / ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم باطن . دیده ٔ دل . مقابل چشم عیان که چشم ظاهر باشد : بچشم نهان ، بین نهان جهان راکه چشم عیان بین نبیند نهان
خرم نهانلغتنامه دهخداخرم نهان . [ خ ُرْ رَ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) آسوده دل . مشعوف . خوشدل . (از ناظم الاطباء) : هنر گیرد این شاه خرم نهان زفرمان او شاد گردد جهان . فردوسی .خردمند و دانا و خرم نهان
خسته نهانلغتنامه دهخداخسته نهان . [ خ َ ت َ / ت ِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) خسته دل . غمگین . خسته جان . ملول . خسته خاطر : که ما تا سکندر بشد زین جهان از ایرانیانیم خسته نهان . فر
پنهانلغتنامه دهخداپنهان . [ پ َ / پ ِ ] (ص ، ق ) مخفی . پوشیده . راز. نهان . خافی . خافیة.خفاء.خفی ّ. مُدَغمر. خفوة. دفینة. مستور. باطن . نهفته . دفین . مدفون . مُدَخِمس . (منتهی الارب ). مَخبوّ. مُختفی . نامرئی . متواری . مکتوم . کتیم . در خِفاء. در خُفیه . د