نوبت زنلغتنامه دهخدانوبت زن . [ ن َ / نُو ب َ زَ ] (نف مرکب ) نقاره چی . نوبتی . (آنندراج ). کسی که طبل می زند. (ناظم الاطباء). که نوبت می نوازد : نوبت زن صبح را چه افتادکز کوس و دهل نمی کند یاد.نظامی .<b
نوبتلغتنامه دهخدانوبت . [ ن َ / نُو ب َ ] (از ع ، اِ) کرت . مرتبه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). دفعه . دور. (ناظم الاطباء). ره . راه . دست . (یادداشت مؤلف ). نوبة. نوبه : مطربان س
نوبتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت چیزی یا کاری؛ فرصت.۲. بار؛ دفعه؛ کرت؛ مرتبه: ◻︎ به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵: ۱۰۹۳).۳. [قدیمی] دوران؛ زمان.۴. [قدیمی] امری که دارای نظموترتیب باشد.۵. [قدیمی] قراول؛ کشیک.۶. [قدیمی] طبل؛ کوس.۷. [قدیمی] کوس یا دهل بزرگی که چن
نوبت زنیلغتنامه دهخدانوبت زنی . [ ن َ / نُو ب َ زَ] (حامص مرکب ) عمل نوبت زن . رجوع به نوبت زدن شود.
نوبت نوازلغتنامه دهخدانوبت نواز. [ ن َ / نُو ب َ ن َ ] (نف مرکب ) آنکه طبل و نوبت می نوازد. نقاره چی . (ناظم الاطباء). نوبت زن .
چاربالش نهلغتنامه دهخداچاربالش نه . [ ل ِ ن ِه ْ ] (نف مرکب ) آن که چاربالش نهد : پنج نوبت زن شریعت پاک چاربالش نه ولایت خاک . نظامی (هفت پیکر).رجوع به چاربالش شود
چاربالش نشینلغتنامه دهخداچاربالش نشین . [ ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) مسندنشین . تخت نشین . کسی که بر مسند یا تخت نشیند یا تکیه زند : چاربالش نشین عزلت راپنج نوبت زن دو عالم دان .خاقانی .
چوبک زنفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که با چوبک به چیزی بزند؛ آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند.۲. طبلزن؛ دهلزن؛ چوبکی.۳. نوبتزن؛ نوبتی: ◻︎ که بر ما تا زمانه چوبزن بود / فلک چوبکزن چوبینهتن بود (نظامی۲: ۲۰۰).
شاه سه وقتلغتنامه دهخداشاه سه وقت . [ هَِ س ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یعنی پادشاه سه نوبت زن . (آنندراج ). مؤلف برهان در ذیل نوبت گوید: بمعنی نقاره است که در اوقات شب و روز نوازند و آن در زمان اسکندر سه نوبت بود بعد از آن چهار کردند و شاید منظور از شاه سه وقت اسکندر باشد.
نوبتلغتنامه دهخدانوبت . [ ن َ / نُو ب َ ] (از ع ، اِ) کرت . مرتبه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). دفعه . دور. (ناظم الاطباء). ره . راه . دست . (یادداشت مؤلف ). نوبة. نوبه : مطربان س
نوبتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت چیزی یا کاری؛ فرصت.۲. بار؛ دفعه؛ کرت؛ مرتبه: ◻︎ به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵: ۱۰۹۳).۳. [قدیمی] دوران؛ زمان.۴. [قدیمی] امری که دارای نظموترتیب باشد.۵. [قدیمی] قراول؛ کشیک.۶. [قدیمی] طبل؛ کوس.۷. [قدیمی] کوس یا دهل بزرگی که چن
سه نوبتلغتنامه دهخداسه نوبت . [ س ِ ن َ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از زمان کودکی ، جوانی و پیری و زمان تهجد، اشراق و چاشت . در قدیم در همین اوقات ثلاثه نوبت می انداختند، اما از زمان سنجر پنج نوبت مقرر شده . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و نوبت انداختن را نیز گویند، یعنی نقاره زدن چه در قدیم سه وقت
نوبتلغتنامه دهخدانوبت . [ ن َ / نُو ب َ ] (از ع ، اِ) کرت . مرتبه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). دفعه . دور. (ناظم الاطباء). ره . راه . دست . (یادداشت مؤلف ). نوبة. نوبه : مطربان س
پنج نوبتلغتنامه دهخداپنج نوبت . [ پ َ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب ) نوبت پنج وقت که بر در پادشاهان زنند و این از عهد سلطان سنجر مقررشده است ، و پیش از این سه نوبت میزدند. (غیاث اللغات ). نقاره ای است که پنج وقت بر در سرای ملوک میزده اند. پنج وقت نقاره ای باشد که در
پنج نوبتفرهنگ فارسی عمید۱. پنج باری که در طول شبانهروز بر در سرای پادشاهان کوس، دهل، یا نقاره مینواختند. Δ گویند در زمان اسکندر در شبانهروز سه نوبت میزدند و در زمان سنجر پنج نوبت شد.۲. پنجوقت نماز؛ اوقات نمازهای پنجگانه.⟨ پنجنوبت زدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] اظهار شکوه، جلال، و عظمت کردن: ◻︎
نوبتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت چیزی یا کاری؛ فرصت.۲. بار؛ دفعه؛ کرت؛ مرتبه: ◻︎ به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵: ۱۰۹۳).۳. [قدیمی] دوران؛ زمان.۴. [قدیمی] امری که دارای نظموترتیب باشد.۵. [قدیمی] قراول؛ کشیک.۶. [قدیمی] طبل؛ کوس.۷. [قدیمی] کوس یا دهل بزرگی که چن