نورانلغتنامه دهخدانوران . (اِخ ) دهی است از دهستان ایردموسی از بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، در 9 هزارگزی جنوب اردبیل و 4 هزارگزی جاده ٔ اردبیل به تبریز، در منطقه ٔ کوهستانی و معتدل هوائی واقع است و 638
نورانفرهنگ نامها(تلفظ: nurān) (عربی ـ فارسی) (نور + ان (پسوند نسبت)) ، منسوب به نور؛ روشن ، درخشان ؛ (به مجاز) زیبا روی .
نوریانلغتنامه دهخدانوریان . (اِخ ) فرقه ای از صوفیه ، پیروان ابوالحسن نوری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نوریه و نیز رجوع به ابوالحسن نوری شود.
حسن نورانلغتنامه دهخداحسن نوران . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش اشنویه شهرستان ارومیه 12500گزی اشنویه 3500گزی شوسه ٔ اشنویه به نقده . دره ، سردسیر. سکنه ٔ آن 286 تن سنی کرد. آب آ
چراغ نورپایینouter headlightواژههای مصوب فرهنگستاندر چراغ جلوهای دوقلو چراغی که در کاسهچراغ بیرونی نصب شده است و از آن برای دید محدود راننده در شب استفاده میشود
نیاورانلغتنامه دهخدانیاوران . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان شمیران در 3هزارگزی شرق تجریش و دامنه ٔ سردسیری واقعاست و 670 تن سکنه دارد. سکنه ٔ این ده در تابستان به 1000 نفر می رسد. (از فرهنگ ج
نورانیتلغتنامه دهخدانورانیت . [ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) روشنائی . تشعشع. تابانی . (ناظم الاطباء). نورانی بودن . روشنی . تابناکی .
نورانیةلغتنامه دهخدانورانیة. [ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) نورانیت . نورانی بودن . || (ص نسبی ) مؤنث نورانی . منسوب به نور. رجوع به نور شود.
نورانیلغتنامه دهخدانورانی . [ نی ی / نی ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به نور. روشن .(از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). دارای نور. منور. (ناظم الاطباء). بانور. (یادداشت مؤلف ) : نور رایش تیره شب را روز نورانی کنددود خشمش روز روشن را شب
سنگستانلغتنامه دهخداسنگستان . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بیات بخش نوران شهرستان ساوه . دارای 142 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ مزدقان . محصول آنجا غلات ، بنشن ، انگور، سیب زمینی . شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه وجاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ای
علی آبادلغتنامه دهخداعلی آباد. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع در 54 هزارگزی خاور سعیدآباد و در سر راه فرعی سیرجان به بافت . ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر. سکنه ٔ آن 300 تن است . آب آن از قنات
باشتینلغتنامه دهخداباشتین . (اِخ ) دهی است در سبزوار: و در ربع باشتین سادات بسیار بودند از دو رهط، یکی از رهط سید ابوالفضل بغدادی و دیگراز رهط سیدالحسین بن منصوربن محمدبن ابی الحسن نوران ... (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 64). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است : باش
حشمت آبادلغتنامه دهخداحشمت آباد. [ ح ِ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های سه گانه ٔبخش دورود است . این دهستان در خاور دورود واقع و حدود آن بشرح زیر است : از شمال به دهستان ژان ، از جنوب به دهستان زلقی ، از خاور به دهستان کاغه ، از باختر به بخش دورود. قسمت مرکزی دهستان جلگه اغلب قرای آن در دامنه ٔ
زایل شدنلغتنامه دهخدازایل شدن . [ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زائل شدن . برطرف شدن . دورشدن : سلو؛ زائل شدن اندوه عشق . (تاج المصادر) (دهار) : پس در این باب نامه توان نبشت چنانکه بدگمانی آلتونتاش زایل شود. (تاریخ بیهقی ). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی
نورانیتلغتنامه دهخدانورانیت . [ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) روشنائی . تشعشع. تابانی . (ناظم الاطباء). نورانی بودن . روشنی . تابناکی .
نورانیةلغتنامه دهخدانورانیة. [ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) نورانیت . نورانی بودن . || (ص نسبی ) مؤنث نورانی . منسوب به نور. رجوع به نور شود.
نورانیلغتنامه دهخدانورانی . [ نی ی / نی ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به نور. روشن .(از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). دارای نور. منور. (ناظم الاطباء). بانور. (یادداشت مؤلف ) : نور رایش تیره شب را روز نورانی کنددود خشمش روز روشن را شب
حسن نورانلغتنامه دهخداحسن نوران . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش اشنویه شهرستان ارومیه 12500گزی اشنویه 3500گزی شوسه ٔ اشنویه به نقده . دره ، سردسیر. سکنه ٔ آن 286 تن سنی کرد. آب آ
شاه جانورانلغتنامه دهخداشاه جانوران . [ هَِ ن َ / ن ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شیر. (یادداشت مؤلف ). اسد. لیث . حارث . غضنفر. دلهاث . هزبر. قسوره . غانم . ضیغم . ضرغام .
جانورانلغتنامه دهخداجانوران . [ ن َ / ن ِ/ ن ْ وَ ] (اِ مرکب ) ج ِ جانور. جانداران . صاحبان جان . ذیروحان : و آدمیان را بفضل و منت خویش ... از دیگر جانوران ممیز گردانید. (کلیله و دمنه ).ای ملک جانوران
جانورانAnimaliaواژههای مصوب فرهنگستانسلسلهای از اندامگانهای پُریاخته که از رویان تکوین مییابند متـ . پُریاختگان Metazoa