نورفزایلغتنامه دهخدانورفزای . [ ف َ ] (نف مرکب ) نورافزا. نورفزا. روشنی بخش . که بر نور و روشنائی بیفزاید : مسکین طبیب را که سیه دید روی حال کاهش به عقل نورفزای اندرآمده . خاقانی .جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست آینه ٔ آسمان نورف
نورافزالغتنامه دهخدانورافزا. [ اَ ] (نف مرکب ) روشنی بخش . نورفزا. نورفزای . نورافزای : از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای توبر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته .خاقانی .
نورافزاییلغتنامه دهخدانورافزایی . [ اَف ْ ] (حامص مرکب ) روشنی بخشی . عمل نورافزا. رجوع به نورافزا شود.
جاه فزایلغتنامه دهخداجاه فزای . [ ف َ ] (نف مرکب ) جاه فزاینده . آنچه مقام و رتبه را فزونی دهد : جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست آینه ٔ آسمان نورفزای از بخار. خاقانی .رجوع به جاه شود.
نورافزالغتنامه دهخدانورافزا. [ اَ ] (نف مرکب ) روشنی بخش . نورفزا. نورفزای . نورافزای : از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای توبر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته .خاقانی .
کاهشلغتنامه دهخداکاهش . [ هَِ ] (اِمص ) (از: کاه ، ریشه ٔ کاهیدن = کاستن + ش اسم مصدر). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). کم شدن و نقصان پذیرفتن . (برهان ). کمی . مقابل افزایش : چو افزون کنی کاهش افزون بودز سستی دل مرد پرخون بود. فردوسی .<br