نسبیتلغتنامه دهخدانسبیت . [ ن ِبی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) نسبیّة. نِسْبی بودن . رجوع به فرهنگ فارسی معین و دایرةالمعارف فارسی شود.
نسبتفرهنگ فارسی عمید۱. ربط دادن فعل یا صفتی به کسی.۲. خویشی؛ قرابت.۳. پیوستگی میان دو شخص یا دو چیز.۴. همانندی بین علاقات اشیا یا کمیّات.
نسبتلغتنامه دهخدانسبت . [ ن ِ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) قرابت به رحم و پیوستگی به نکاح ، اول نسبت نسبی است و دوم سببی . (فرهنگ نظام ). خویشی . (نفایس الفنون ). قرابت . خویشاوندی . انتساب . مناسبت . (ناظم الاطباء). نسبة : آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده
امیرطومانلغتنامه دهخداامیرطومان . [ اَ ] (اِ مرکب ) معرب امیرتومان : ثم نصبت طبلات للرمی کل امیرطومان طبلة مختصة به و امیرطومان عندهم هو الذی یرکب له عشرة آلاف . (سفرنامه ٔ ابن بطوطه ). و رجوع به امیرتومان شود.
قشاوةلغتنامه دهخداقشاوة. [ ق َ وَ ] (معرب ، اِ) معرب کجاوه . (رحله ٔ ابن جبیر). و لهم ایضاً فی مراکبهم علی الابل قباب تظلهم بدیةالمنظر، عجیبةالشکل ، قد نصبت علی محامل من الاعواد یسمونها القشاوات و هی کالتوابیت المجوفة هی لرکابها کالامهدة للاطفال . (رحله ٔ ابن جبیر). ج ، قشاوات .
جزرةلغتنامه دهخداجزرة. [ ج ُ رَ ] (اِخ ) سکری گوید:آبی است ازآن ِ بنی کعب بن عنبر. وی این موضوع را در شرح ابیات زیر که از جریر است بیان کرده : یا اهل جزرة لا علم فینفعکم او تنتهون فینجی الخائف الحذریا اهل جزرة انی قد نصبت لکم بالمنجنیق و لما یرسل الحجر.
تنصیبلغتنامه دهخداتنصیب . [ ت َ ] (ع مص )پست گردانیدن . || برداشتن چیزی را و بر پای کردن ، از اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : نصبت الخیل آذانها؛ ای رفعتها. (اقرب الموارد). || بدی آشکار کردن برای کسی . || بهره [ مند ] گردانیدن مرکبی را. || ستون
ازورانلغتنامه دهخداازوران . [ اَ وَ] (اِخ ) (بصیغه ٔ تثنیه ٔ ازور بمعنی مائل ) اَزْوَرَین . روضةالازورین نام باغی است . مزاحم العقیلی راست :فلیت لیالینا بطخفة فاللوی رجعن و ایّاماً قصاراً بمأسل فان تُؤثری بالودّ مولاک لااءَقُل ْأسأت و ان تستبدلی اتبدّل عذاری لم یأکلن بط