نچکلغتنامه دهخدانچک . [ ن َ چ َ ] (اِ) نوعی از تبرزین . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). نجک . نجق . نوعی از سلاح . (برهان قاطع). || بعضی گویند تبری باشد که بدان هیزم شکنند. (برهان قاطع).
نق نقلغتنامه دهخدانق نق . [ ن ِ ن ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت طفلی بهانه جو. نام آواز طفل که چیزی را طلبد آهسته و پیوسته ، با آوازی چون گریان . (یادداشت مؤلف ). نغ نغ.
نیک نیکلغتنامه دهخدانیک نیک . (ق مرکب ) به خوبی . کاملاً. به کلی . یک باره : جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیک نیک . مولوی .گفت نادر چیز می خواهی ولیک غافل از حکم خدایی نیک نیک . مولوی .<b
نجکلغتنامه دهخدانجک . [ ن َ ج َ ](اِ) نوعی از تبرزین . (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). مبدل و مخفف ناچخ که تبرزین باشد، و به ترکی نجق گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نچک . نجق . (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع) : از چشمم ار بر آن چچک تو چکد سرشک
زنچکلغتنامه دهخدازنچک . [ زَ چ َ ] (اِ مرکب ) قحبه . زن فاحشه . (آنندراج ). زن فاحشه و روسپی . زن ناپارسا و ناپاک . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
گونچکلغتنامه دهخداگونچک . [ گ َ وَ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در 12500 گزی باختری اهر و 200 گزی ارابه رو تبریز به اهر. کوهستانی و هوای آن معتدل مایل به گرمی است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir=
قلخانچکلغتنامه دهخداقلخانچک . [ ق َ چ َ ] (اِخ ) نام تیره ای است از گهواره ای که تابستان در اطراف گهواره زراعت نموده و زمستان حدود گرمسیر ذهاب میروند و در حدود 150 تن اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
غنچکلغتنامه دهخداغنچک . [ غ ِ چ َ ] (اِ) بمغنی غَچَک که نام سازی است و بعضی کمانچه را گویند. (از غیاث اللغات ). ظاهراً مصحف غچک است . رجوع به همین کلمه شود.