نکبالغتنامه دهخدانکبا. [ ن َ ] (از ع ، اِ) بادی که از سه طرف وزد و آن به غایت بد است خصوصاً در حق جهاز. (غیاث اللغات از منتخب اللغات ). بادی که کج وزد یعنی نه از مشرق بود نه از مغرب و نه از جنوب و نه از شمال ، بلکه از یک گوشه از هر چهار گوشهای میان این چهار طرف مذکوره وزد و مثلاً از میان جنوب
نقبالغتنامه دهخدانقبا. [ ن ُ ق َ ] (ع اِ) مهتران . بزرگان . پیشوایان . (ناظم الاطباء). نقباء. ج ِ نقیب . رجوع به نقیب و نیز رجوع به نقباء شود.
نقباءلغتنامه دهخدانقباء. [ ن ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ نقیب . رجوع به نقیب شود. || در اصطلاح صوفیه ، کسانی هستند که برخفایای باطن مردم اشراف دارند و خفایای ضمایر مردم بر ایشان آشکار است چه پرده ها از برابر چشم باطن ایشان برداشته شده است و ایشان سیصد تن هستند. (از تعریفات ). از اصناف اولیاء و رجال الغ
نکباءلغتنامه دهخدانکباء. [ ن َ ] (ع اِ) باد کژ. (از زمخشری ) (دهار). بادی که از مَهَب ّ خود برگردد و میان دو باد وزد، یا میان صبا و شمال . ج ، نُکْب . (از منتهی الارب ). یا نکباء چهار باد است : ازیب و آن نکباء صبا و جنوب است ، صابیة - که آن را نکیباء هم گویند - نکباء صبا و شمال است ، جربیاء نک
نکیباءلغتنامه دهخدانکیباء. [ ن ُ ک َ ] (ع اِ) آن باد که به میان صبا و شمال آید. (مهذب الاسماء). صابیه . (فرهنگ خطی ) (اقرب الموارد). نکباء صبا و شمال . (از متن اللغة). رجوع به نکباء شود.
نکباءلغتنامه دهخدانکباء. [ ن َ ] (ع اِ) باد کژ. (از زمخشری ) (دهار). بادی که از مَهَب ّ خود برگردد و میان دو باد وزد، یا میان صبا و شمال . ج ، نُکْب . (از منتهی الارب ). یا نکباء چهار باد است : ازیب و آن نکباء صبا و جنوب است ، صابیة - که آن را نکیباء هم گویند - نکباء صبا و شمال است ، جربیاء نک
نکباتلغتنامه دهخدانکبات . [ ن َ ک َ ] (ع اِ) ج ِ نَکْبة. رجوع به نَکْبة شود. || ج ِ نِکْبَت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نِکْبَت شود.
باد کژلغتنامه دهخداباد کژ. [ دِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادیست که بعربی آنرا نکبا گویند و محل وزیدن آن میان هر دو باد باشد عموماً و میان باد شمال و باد صبا بود خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). نکبا. (زمخشری ). بادی است که از چهار جهت مختلف بجهد. نکبا. (دهار). باد کج .
ازیبلغتنامه دهخداازیب . [ اَ ی َ ] (ع اِ) نشاط. (مؤید الفضلاء). شادمانی . (منتهی الارب ). خوشوقتی . || باد جنوب ، یا باد نکبا که میان صبا و جنوب وزد. (منتهی الارب ). باد کژ که آنرا نکبا گویند. آن باد که میان صبا و جنوب آید. (مهذب الاسماء). و آن باد مهلک است . (مؤید الفضلاء). || خارپشت . (من
ذوالغراءلغتنامه دهخداذوالغراء. [ ذُل ْ غ َرْ را ](اِخ ) نام موضعی نزدیک عقیق مدینه . ابووجزه راست :کانهم یوم ذی الغراء حین غدت نکباً جمالهم للبین فاندفعوالم یصبح القوم جیراناً فکل نوی بالناس لاصدع فیها سوف تنصدع .(از معجم البلدان یاقوت ).
سبسبلغتنامه دهخداسبسب . [ س َ س َ ] (ع ص ، اِ) بیابان و زمین برابر و دور. (منتهی الارب ). مفازه و زمین مستوی و دور. (از اقرب الموارد): بلد سبسب ؛ شهر دور و دراز. (منتهی الارب ). ج ، سَباسِب : چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت . (سندبادنامه ص <span class="hl" dir
باد جنوبلغتنامه دهخداباد جنوب . [ دِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد نکبا. بادیست مخالف مزاج آدمی چنانکه در کتب طبیه مذمت آن بسیار مسطور است . (غیاث ) (آنندراج ): دِج ، اَزیَب ،حَزرَج ؛ باد جنوب . اُوار، نُعامی ؛ باد جنوب یا باد مابین جنوب و صبا. (منتهی الارب ). رجوع به باد شود.
نکباءلغتنامه دهخدانکباء. [ ن َ ] (ع اِ) باد کژ. (از زمخشری ) (دهار). بادی که از مَهَب ّ خود برگردد و میان دو باد وزد، یا میان صبا و شمال . ج ، نُکْب . (از منتهی الارب ). یا نکباء چهار باد است : ازیب و آن نکباء صبا و جنوب است ، صابیة - که آن را نکیباء هم گویند - نکباء صبا و شمال است ، جربیاء نک
نکباتلغتنامه دهخدانکبات . [ ن َ ک َ ] (ع اِ) ج ِ نَکْبة. رجوع به نَکْبة شود. || ج ِ نِکْبَت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نِکْبَت شود.