نکوصلغتنامه دهخدانکوص . [ ن ُ ] (ع مص ) برگشتن . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بازگشتن . (دهار). نَکْص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به نَکْص شود. || نَکْص . منکص . رجوع به نَکْص شود.
نقوسلغتنامه دهخدانقوس . [ ن ُ ] (ع مص ) ترش شدن شراب . (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). || تباهی افکندن بین قوم . (از المنجد) (از اقرب الموارد).
نکوزلغتنامه دهخدانکوز. [ ن َ ] (ع ص ) چاه بی آب . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). چاهی که آبش تمام شده است . (از اقرب الموارد). ناکز. (متن اللغة). ج ، نُکُز.
نکوزلغتنامه دهخدانکوز. [ ن ُ ] (ع مص ) فرورفتن آب در زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || نَکْز. نَکَز. (متن اللغة). رجوع به نکز شود.
نکوصورتلغتنامه دهخدانکوصورت . [ ن ِ رَ ] (ص مرکب ) نکوروی . نکوچهر. نکوچهره . نکوسیما. زیبا. زیباروی : هرکه بی سیرت خوب است نکوصورت جز همان صورت دیوار مپندارش . ناصرخسرو.مرد نکوصورت بی علم وشکرسوی حکیمان به حقیقت بت است .<p cl
نکوصورتیلغتنامه دهخدانکوصورتی . [ ن ِ رَ ] (حامص مرکب ) نیکوروئی . نکوصورت بودن . رجوع به نکوصورت شود.
منکصلغتنامه دهخدامنکص . [ م َ ک َ ] (ع مص ) نَکص . نکوص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نکص و نکوص شود. || (اِ) جای برگشت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نکیصلغتنامه دهخدانکیص . [ ن َ ] (ع مص ) برگشتن . (یادداشت مؤلف ) (از تاج المصادر بیهقی ). رجوع به نکص و نکوص و منکص شود.
پس پایگی رفتنلغتنامه دهخداپس پایگی رفتن . [ پ َ ی َ / ی ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پس پا شدن . پس پسکی رفتن . (منتهی الارب ). نکص . نکوص . منکص .
پس پسکیلغتنامه دهخداپس پسکی . [ پ َ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) قهقرا. عقب .- پس پسکی رفتن ؛ پس پایگی رفتن . پس پا شدن . سپسایگی رفتن . (منتهی الارب در لغت نکص ). نکص . نکوص . مَنکص .
پس پا شدنلغتنامه دهخداپس پاشدن . [ پ َ س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پس پایکی رفتن . بقهقرا رفتن . پس پسکی رفتن . پس رفتن . نکص . نکوص . منکص : اَحجم عَنه ؛ پس پا شد از بیم . (منتهی الارب ).
نکوصورتلغتنامه دهخدانکوصورت . [ ن ِ رَ ] (ص مرکب ) نکوروی . نکوچهر. نکوچهره . نکوسیما. زیبا. زیباروی : هرکه بی سیرت خوب است نکوصورت جز همان صورت دیوار مپندارش . ناصرخسرو.مرد نکوصورت بی علم وشکرسوی حکیمان به حقیقت بت است .<p cl
نکوصورتیلغتنامه دهخدانکوصورتی . [ ن ِ رَ ] (حامص مرکب ) نیکوروئی . نکوصورت بودن . رجوع به نکوصورت شود.